در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت
وبلاگ شخصی سیدمحمدعلی رضوی دانش پژوه حوزه علمیه قم و دکتری حقوق جزا و جرم شناسی
بایگانی
آخرین نظرات
پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۰۱ ب.ظ

"شرح شوکران

سراینده: سید ابوطالب مظفری

بند اول

اذاالشمس و اذاالیل و اذاالنور

به نام عاشقان زنده در گور

به صحرا، خون‌چکان، لبیک‌گویان

قیامت‌قامتان، گشتند محشور

قیامت‌‌های نقد وقت ماییم

گمان بردید آن را وقعۀ دور؟

شهادت‌نامۀ احرار در دست

رها از مردگی، بی نفخۀ صور

چو عیسا بر صلیب خویش خندان

چو موسا پابرهنه جانب طور

به «اسماعیل قربانی بگویید»

هویدا می‌شود آن راز مستور

ز دیدار جمال یار مستیم

نه منت می‌‌کشیم از آب انگور

سواری نیزه‌ای بر شانه دارد

چه ماهی بر سر نی خانه دارد

بند دوم

علم بر شانۀ کوفی گران است

گمانم بیرق صاحب‌دلان است

تن افتاده در میدان که دیده؟

که از رفعت، سرش بر آسمان است

در این سر، آشکارا می‌توان دید

نشانی‌ها که از پیغمبران است

شهید جملۀ ادیان عالم

گهی قرآن، گهی تورات‌خوان است

تب مرثیه می‌جوشد ز جانم

غم سقراط و «شرح شوکران» است

مگر این سرو باغ مصطفی نیست

چرا صحرا به او نامهربان است؟

کبوتر از سر بامت فرود آ

که تیر شوخ قاتل در کمان است

بر این نی، قرص گل ماه منیر است

هنوزم حضرت سقا امیر است

بند سوم

سر گردون نشسته ماه خون‌ریز

کمانش پر ز تیر و ناوک تیز

به دشتی، کاروانی، روبه‌راه است

عجب دشتی، عجب راه بلاخیز

زمین تار است و سمت آسمان کور

چراغی بر سر راهی بیاویز

سری دارم ز شور عشق بر دار

دلی دارم ز درد و داغ لبریز

گذرها دارد و بسیار سال است

از ایران تنم یک دشت چنگیز

شهیدان شیوه‌ای در عشق آورد

که گم شد قصۀ‌ فرهاد و پرویز

محرم ماه عزت، ماه عشق است

کلاس صبر و استغنا و پرهیز

حسین آمد چراغی بر سر راه

برای چشم روشن، جان آگاه

بند چهارم

چرا دل‌مرده می‌بینم زمین را؟

کلاغی می‌برد عرش برین را

یزید آمد که تا افسانه‌ سازد

همه میراث ختم‌المرسلین را

مگر چشم کسی در خواب بیند

به یک‌جا زهر و شهدِ انگبین را

به نوک نی، کسی تفسیر‌ می‌کرد

مفاد آیهٔ فتح‌المبین را

مسلمانی، سری بر نیزه بایست

نمی‌خواند کسی داغ جبین را

بگو واعظ، چه در اندیشه داری؟

بیا کوتاه کن صوت‌حزین را

محمد سکه زد آیا به نامت

به عالم کرسی تحریف دین را؟

تب و تاب شب گمراه یک‌سو

فروغ و تابش این ماه یک‌سو

بند پنجم

پس از یک ماه، دور سرفرازی

فرود آورد پا، ماه حجازی

نزولی داشت آن شب ماه در طشت

نزولی بس حقیقی، نه مجازی

شغالی رو به ماه آواز می‌داد

رجز می‌خواند از ایام ماضی:

چه می‌شد کشتگان بدر می‌دید

فراز منبر و بوزینه‌بازی

عرب نو کرد رسم جاهلی را

تفاخرهای کرد و ترک و تازی

به سوق شام ارزان عرضه ‌کردم

ردای دین، ولی وارونه‌سازی

پس از چندی به سلطانی بدل شد

خلافت، از پس فتح اراضی

تن بی‌سر به صحرا پیکر کیست؟

بگویید این عقیله دختر کیست؟

بند ششم

چهل منزل، چهل شب راه، زینب

دو چشمش سمت مهر و ماه، زینب

گهی با محمل عباس هم‌پای

گهی سر زیر دار شاه، زینب

چو سرو افتاده در میدان حسین است

چو شمع اِستاده بر درگاه، زینب

بهای گوهر آزادگی را

سپرده خیمه و خرگاه، زینب

به رمز ابتلای عشق، واقف

به اسرار سفر آگاه، زینب

ندیده دشمن از او قطره‌ای اشک

فغان‌ها کرده سر در چاه، زینب

به منبر آیه‌های فتح بر لب

امیر خطبۀ کوتاه، زینب

دلش یک دشت باغ ارغوان است

هنوز این ابتدای داستان است

بند هفتم

«کجایید ای شهیدان خدایی؟

پرنده‌تر ز مرغان هوایی»

به تاریخ بشر ضرب‌المثل شد

حسین و شیوه‌های دلربایی

چه قحط افتاد در عالم که امروز

نمی‌‌یابد بشر راه رهایی

نمی‌گیرد چرا این شعله در کس؟

چرا از شب نمی‌خیزد صدایی؟

بدل کردیم نفخ صور جان را

به شب‌خوانی و ورد لای‌لایی

چه آسان گشت راه کربلا باز

چه ساده خلق ما شد کربلایی

سراسر کربلا دشت حماسه است

دریغا ما و این ماتم‌سرایی

به دل بس های‌هایی دارد این نی

عجب محزون صدایی دارد این نی

" شعر از سید ابوطالب مظفرّی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۴ ، ۱۹:۰۱
mohammad razavi
چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

وقایع ساعت به ساعت ظهر "عاشورا"

 ۱۲:۵۰ (اذان ظهر)؛
*حبیب بن مظاهر موقع اذان ظهر شهید شد. چون که نوشته‌اند امام خطاب به اصحاب گفت یکی برود با عمر سعد مذاکره بکند و بخواهد برای نماز ظهر جنگ را متوقف کنیم. یک ملعون از لشکر کوفه صدا زد: «نماز شما قبول نمی‌شود!» حبیب به او گفت: «ای حمار! فکر می‌کنی نماز شما قبول می‌شود و نماز پسر پیامبرقبول نمی‌شود؟» به جنگ او رفت اما از سپاه کوفی به کمکش آمدند و حبیب کشته شد. امام حسین از شهادت حبیب متاثر شد و برای اولین بار در روز عاشورا گریست رو ب آسمان کرد و گفت: «خدایا رفتن جان خودم و دوستانم را به حساب تو می‌گذارم»* *امام‌ نماز را شکسته و ب قاعده «نماز خوف» خواندن. گروهی از اصحاب ب امام‌ اقتدا کردند و بقیه ب جنگ پرداختند. زهیر و سعید بن عبدالله حنفی خودشان را سپر امام کردند. نوشته اند سعید بن عبدالله ۱۳ تیر و نیزه خورد و ب شهادت رسید. در آخرین نفس از امام پرسید: «آیا وفا کردم؟»*
حدود ساعت ۱۳؛
*۳۰ نفر از اصحاب امام تا وقت نماز زنده بودند و بعد از این ساعت شهید شدند؛ از جمله زهیر و حر.* *بعد از کشته شدن اصحاب، نوبت ب بنی هاشم رسید.* *اولین نفر حضرت علی اکبر پسر امام حسین بود. البته الفتوح عبدالله بن مسلم بن عقیل را اولین شهید بنی هاشم خوانده است. این عبدالله بن مسلم ب طرز ناجوانمردانه‌ای شهید شد. شهادت او بر جوانان بنی هاشم گران آمد.* *دسته جمعی سوار شدند که ب دشمن حمله بردند اما امام آنها را آرام کرد و فرمود: «ای پسرعموهای من بر مرگ صبر کنید. به خدا پس از این هیچ خواری و ذلتی نخواهید دید»*
حدود ساعت ۱۴؛
۲۸ نفر از مردان بنی هاشم کشته شدند: ۷ برادر امام حسین، ۳ پسر از امام حسن، ۲پسر امام حسین، ۲ نوه جعفر بن ابیطالب، ٩ نفر از آل عقیل و بقیه از نوادگان باقی عموهای پیامبر. ...
*عاقبت امام حسین و حضرت عباس تنها ماندند. عباس اجازه میدان خواست اما امام او را مامور رساندن آب ب خیمه ها کرد. دشمن بین دو برادر فاصله انداخت. عباس دلاور در حالیکه با شجاعت تمام سعی در آوردن مشک آب برای زنان و کودکان داشت درجنگی تمام عیارکه منجر بهلاکت وزخم برداشتن تعدادی ازمتخاصمین شد ب محاصره دشمن درامددو دستش قطع شده و با عمودی آهنین بر سرش زدند ک از اسب بر زمین افتاد. پس حضرت اباعبدلله الحسین سراسیمه خود را بر پیکر قطعه قطعه برادر رساندن. دشمن کمی به عقب رفت. امام برای دومین بار گریه کردن و فرمودن «اکنون دیگر پشتم شکست»*
حدود ساعت ۱۵؛
*امام ب طرف خیمه‌ها برگشتن تا خداحافظی بکنن. همچنین پیراهنشان را پاره پاره کردن و پوشیدن تا بعدا در وقت غارت کردن توسط دشمن برهنه‌اشان نکنند. وقت وداع با اهل بیت، کودک شیرخواره خود علی اصغر را ب میدان بردن تا او را سیراب کنند ک به تیر حرمله شهید شد.* *امام رو ب آسمان کردن و فرمودن: «خدایا اگر نصرتت را از ما دریغ کردی، این را در مقابل چیزی قرار بده ک برای ما بهتر است»* *امام ب میدان رفتن اما کمتر کسی حاضر ب مقابله با ایشان می‌شد.* *بعضی تیربی هدف می‌انداختند و بعضی از دور نیزه بی هدف پرتاب می‌کردند. شمر و ده نفر ب مقابله امام آمدند. *نوشته اند امام در آستانه شهادت بودن اما کسی جرات نمی‌کرد به سمت ایشان برود، اهل حرم از صدای اسب ایشان ذوالجناح متوجه شده و بیرون دویدند. کودکی ب نام عبدالله بن حسن دوید و ب طرف مقتل امام آمد. آن نانجیبان او را در بغل عمویش کشتند. امام ناراحت شدند و کوفیان را نفرین کردند: «خدایا باران آسمان و روییدنی زمین را از ایشان بگیر»
* ۱۶:۰۶ (اذان عصر)؛
*وقت شهادت امام را وقت نماز عصر گفته‌اند. روایت تاریخ طبری ب نقل از وقایع‌ نگار لشکر عمر سعد چنین است:* *«حمید بن مسلم گوید: پیش از آنکه حسین کشته شود شنیدم که می‌گفت «به خدا پس از من کس را نخواهید کشت که خدای از کشتن او بیش از کشتن من بر شما خشم آرد» سپس میگوید: آنگاه شمر میان کسان بانگ زد که «وای بر شما منتظر چیستید؟! مادرهایتان به عزایتان بنشینند بکشیدش!» گوید در این حال سنان بن انس حمله کرد و نیزه در بدن امام فرو برد»*...
 
 حدود ساعت ۱۷؛
*بعد از شهادت امام عده‌ای لباس‌ها وزره آن حضرت را ک بسیار نفیس بودند ب غارت کردند ک نوشته اند تمام این افراد بعدها ب مرض‌های لاعلاج دچار شدند.* *سپس غارت عمومی اموال امام حسین و همراهانشان آغاز شد. عمر سعد ساعتی بعد دستور توقف غارت را داد.* *یکی از شیعیان بصره ب اسم سوید بن‌مطاع بعد از شهادت امام به کربلا رسید و برای دفاع از حرم امام جنگید تا شهید شد.* *نزدیک غروب آفتاباست و سرامام را جدا می‌کنند و ب خولی می‌دهند تا همان شبانه برای ابن زیاد حرامزاده ببرد. بعد ب دستور عمر سعد بر بدن مطهر امام و یارانش اسب می‌دوانند تا استخوان ‌هایشان هم درهم شکست*
۱۸:۴۹ (اذان مغرب)
*کشتگان لشگر کوفه را جمع می‌کنند، داستان روز غم انگیز "عاشورا" اینطور تمام می‌شود: در حالی ک عمر سعد دستور نماز جماعت مغرب را می‌داده سنان بن انس بین مردم می‌تاخته و رجز می‌خوانده ک «افسار و رکاب اسب مرا باید از طلا بکنید؛ چرا ک من بهترین مردمان را کشته‌ام»* زمانها گذشته ولی همچنان این گفته امام حسین درگوش تمام آزادگان جهان زنگ میخورد ک اگر دیندارنیستید آزاده وجوانمرد باشید...،
*اقتباسی ازوقایع نگارلشکرعمرسعد ثبت درتاریخ طبری کتاب گاهشماری احمدبیرشک*
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۰۴ ، ۱۱:۴۵
mohammad razavi
يكشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۵۷ ب.ظ

بیانیۀ سپاه در محکومیت حملۀ آمریکا به ایران

 ملت شریف و قهرمان ایران، رژیم جنایت‌کار آمریکا بامداد امروز، در هماهنگی کامل با رژیم صهیونیستی، با حمله‌ای نظامی و غیرقانونی به مراکز صلح‌آمیز هسته‌ای ایران، مرتکب جنایتی آشکار و بی‌سابقه شد که به‌روشنی ناقض منشور سازمان ملل، حقوق بین‌الملل، معاهده NPT و اصول بنیادین احترام به حاکمیت ملی و تمامیت ارضی کشورهاست.

از نخستین لحظات عملیات صهیونیست‌ها، برای نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران آشکار بود که پشتیبانی و همراهی همه‌جانبه آمریکایی‌ها در طراحی و اجرای این تجاوز مؤثر بوده است. و این اقدام، برای چندمین‌بار، ناتوانی جبهه متجاوز را در افزودن واقعی به معادلات میدانی اثبات کرد؛ آنان نه از قدرت ابتکار برخوردارند و نه توان فرار از پاسخ‌های سنگین را دارند. تکرار حماقت‌های شکست‌خورده گذشته از سوی آمریکا، نشان از ناتوانی راهبردی و غفلت از واقعیت‌های میدانی منطقه دارد.

واشنگتن، به جای عبرت از ناکامی‌های مکرر، با حمله مستقیم به تأسیسات صلح‌آمیز، عملاً خود را در خط مقدم تجاوز قرار داد.

به فضل الهی و با اشراف اطلاعاتی همه‌جانبه نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران، محل پرواز هواپیماهای شرکت‌کننده در این تجاوز شناسایی شده و تحت رصد قرار گرفته است. همان‌گونه که بارها اعلام کرده ایم ، تعداد، پراکندگی و وسعت پایگاه‌های نظامی آمریکا در منطقه، نه نقطه قوت، که ضریب آسیب‌پذیری آنها را دوچندان کرده است.

قاطعانه یادآور می‌شویم فناوری بومی و صلح آمیز هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران، با هیچ حمله‌ای از میان نخواهد رفت؛ بلکه این حمله، اراده دانشمندان جوان و متعهد ایران را برای پیشرفت و توسعه، تقویت خواهد کرد. ملت عظیم الشان ایران و جهانیان به روشنی آگاهند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی عرصه این جنگ تحمیلی ترکیبی و تمام‌عیار را به‌خوبی می‌شناسد و هرگز مرعوب هیاهوی ترامپ و باند تبهکار حاکم بر کاخ سفید و تل‌آویو نخواهد شد.

در پاسخ به این تجاوزگری ها و جنایات آفرینی ها، عملیات وعده صادق ۳ که تاکنون صهیونیست‌ها ۲۰ موج آن را تجربه کرده‌اند همچنان بطور دقیق، هدفمند و سهمگین علیه زیرساخت‌ها، مراکز راهبردی و منافع رژیم صهیونیستی ادامه خواهد یافت. همچنین تجاوز امروز رژیم تروریستی امریکا جمهوری اسلامی ایران را در چارچوب حق مشروع دفاع از خود، به استفاده از گزینه‌هایی فراتر از درک و محاسبات متوهمانه جبهه متجاوز رهنمون ساخته است و متجاوزان به این سرزمین، باید منتظر پاسخ‌هایی پشیمان‌کننده باشند.

با اتکال به قدرت خدای قادر متعال، تحت تدابیر و فرامین فرمانده معظم کل قوا و حمایت ملت عظیم‌الشأن ایران، و همراهی جبهه مقاومت اسلامی و حق طلبان و آزادی‌خواهان جهان، در دفاع از عزت و امنیت ایران، قاطعانه ایستاده‌ایم. و به فضل الهی شاهد پیروزی‌های تاریخ ساز برای ایران و ایرانی و بلکه امت اسلامی خواهیم بود.

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۰۴ ، ۱۷:۵۷
mohammad razavi
يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۵۲ ب.ظ

لحظه به لحظه با ردیابی قاتل الهه حسین‌نژاد؛

لحظه به لحظه با ردیابی قاتل الهه حسین‌نژاد؛ از ردیابی موبایل دوم تا آخرین کارت به کارت الهه پس از سوار شدن بر خودروی سمند در میدان آزادی، ابتدا روی صندلی عقب خودروی قاتل نشسته بود، اما وقتی فهمید راننده می‌خواهد مسافر دیگری را به مقصد اسلامشهر سوار کند، برای راحتی بیشتر به صندلی جلو آمد. پس از ۲۰ دقیقه انتظار، مسافر دیگری پیدا نشد، الهه به دلیل عجله‌داشتن، از راننده خواست حرکت کند. الهه در مسیر، کرایه را به‌صورت اینترنتی از طریق تلفن همراه برای راننده واریز کرد. خودروی قاتل بدون مسافر دیگری به اسلامشهر می‌رسد و آنجا الهه از او می‌خواهد با دریافت مبلغی دیگر، او را به قائمیه (محل سکونت الهه) برساند. در طول مسیر با یکی از دوستانش با موبایل در حال گفت‌وگو بوده است که به گفته متهم، همین تماس تلفنی سرآغاز گفت‌وگویی میان آن‌ها شد که در نهایت به درگیری کشیده شد. قاتل پس از وارد آوردن ضربات چاقو و ارتکاب قتل در محدوده قائمیه، به مسیر خود تا بیابان‌های اطراف فرودگاه ادامه داد. سپس با رها کردن جسد در آن منطقه‌، چند متر دورتر موبایل مقتول را از خودرو به بیرون پرتاب و با عجله محل را به مقصد مخفیگاهش در خیابان نواب ترک کرد. پس از این ماجرا، متهم هنگامی که قصد داشت آثار جنایت را از خودرو تمیز کند متوجه گوشی دوم الهه حسین‌نژاد می‌شود که در جریان درگیری زیر صندلی خودرو افتاده و هنوز روشن است. قاتل یک روز پیش از دستگیری قصد داشت برای دیدن همسرش به خرم‌آباد برود، با یک تاکسی راهی ترمینال شد. پس از رسیدن به آنجا، ابتدا به سرویس بهداشتی رفت و دومین گوشی تلفن همراه مقتول را داخل چاه فاضلاب انداخت تا ردی از خود باقی نگذارد. متهم که مدعی است نتوانسته وسیله‌ای برای سفر به خرم‌آباد پیدا کند، از ادامه راه منصرف شده و به مخفیگاهش بازمی‌گردد. اما ساعاتی بعد، به دنبال کشف سرنخ‌های پرونده توسط پلیس، محل اختفای او شناسایی و در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر می‌شود. متهم صبح امروز جهت سیرمراحل قانونی به دادسرای جنایی تهران اعزام شد و با دستور مرجع قضایی جهت روشن شدن زوایای پنهان پرونده در اختیار پلیس قرار گرفت/تسنیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۵۲
mohammad razavi
جمعه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۴۵ ب.ظ

اشتباه در سند/ کوزه عسل

ملا نصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از گل کرد و روی آن را بند انگشتی عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت.

قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده.

ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزه ی عسل است.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۴ ، ۱۷:۴۵
mohammad razavi
چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۰۹ ق.ظ

آن مرحوم دیگر چه فرمودند ؟

یکی بود یکی نبود ، مردی بود که باغ و ملکی داشت و خانه ی بزرگی و یک سگ پاسبان ! سگ او وقتی که دزد می آمد پارس می کرد و همه را می ترساند و صاحب خانه را با خبر می کرد . صاحب خانه به سگش غذاهای خوب می داد و مواظب بود که مریض نشود .

اما روزی سگ باوفایش از دنیا رفت . صاحب سگ که بسیار ناراحت بود برای سگش یک قبر قشنگ در گورستان عمومی ساخت . مردم همه از این کار ناراضی بودند و می گفتند که دفن کردن سگ در گورستان عمومی درست نیست و این مسئله را با قاضی در میان گذاشتند . قاضی پرسید : چرا سگت را در گورستان عمومی دفن کرده ای ؟

صاحب سگ گفت : من سگم را دوست داشتم چون باوفا بود و جلوی دزدها را می گرفت . قاضی گفت : در هر صورت سگ نجس است و نباید در جایی که آدم ها را دفن می کنند دفن شود . صاحب سگ که دید ممکن است قاضی حکم بیرون بردن لاشه ی سگش را بدهد فکری کرد و گفت : جناب قاضی ! سگ من با سگ های معمولی فرق داشت او نه تنها در تمام عمرش مزاحم کسی نشد بلکه وصیت کرد که غذایش را برای مدت دو سال به قاضی بدهند !

قاضی ناراحت شد و گفت : غذای سگ را به من بدهید ؟

صاحب سگ گفت : بله سگ من هر ماه پنج من نان و روغن و پنجاه عدد تخم مرغ و چهار من گوشت می خورد . هنگام مردن وصیت کرد که این مقدار را به قاضی بدهیم .

قاضی که می دید صاحب سگ با زیرکی رشوه ی خوبی به او پیشنهاد کرده گفت : عجب سگ خوبی ! آن مرحوم دیگر چه گفتند ؟

از آن پس اگر به کسی برخورد کنیم که به خاطر سود شخصی یا پیشنهاد پولی از عقیده اش دست بردارد و برخلاف عقیده اش عمل کند ، می گوییم آن مرحوم دیگر چه فرمودند ؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۱۰:۰۹
mohammad razavi
چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۵۶ ب.ظ

غلطی عظیم افتاد!

آورده‌اند که در عهد ماضیه مردی نیک نام که اهل مکاسب بود و دستی در حجره بازار داشت و هم درکِ حجره‌ی مدرسه کرده و علم دیانت و کسب تعلیم کرده بود و سابقه سفر حجاز و عراق به تعدد و مکرر داشت، قصد سفر حج کرد. از قضا از اقربا و معاریف شهر و اصدقا نیز آهنگ حجاز و انجام حَجةُالاسلام داشتند. فرصت را غنیمت شمرد و قصد تدارک قافله نمود و با مشورت با کسان، عزمش جزم گردید و خود سالار قافله شد و جمعی از اعیان و مؤمنان را در قافله جمع کرد و ساز و برگ سفر مهیا ساخت و راهی حجاز شد.

جِد و جُهد بسیار کرد تا رضای اهل قافله فراهم کند. همه لوازم و اسباب آسایش قافله به شایسته تدارک کرد و تکریم همی توانست به جای آورد. در طی طریق از معانی و شریعت حج در هر فرصتی‌ سخن‌ها بگفت. بدین سبب همه بر او دعا همی گفتند و سلوک و سعی او به کرّات قدر دانستند. الغایه بعد ایامی طی طریق، به مکه وارد شدند و جملگی به زیارت کعبه تشرف یافتند.

سالار قافله آن‌چه از طواف و سعی و صلاة لازم بود به کمال به جا آورد و اهل قافله را نیز به تمام به انجام مناسک دلالت نمود. بعد فراغت از مناسک مقابل کعبه مُقام گرفت و به تورق خاطرات سفر گشود! به خاطرش آغاز و طول و مسائل سفر یک به یک بگذشت و صعوبت و مشکلات سفر مرور کرد. در همین حال، صاحب‌ِبیت را مخاطب‌ ساخت و بدو چنین سخن گفت: من سالار قافله‌ام و بزرگ جماعت! چه خدمت‌ها که به ضیوفت‌نکرده‌ام و چه زحمات که بهرشان متحمل نشدم! همان سان که نظر به بیت داشت، خدمات خود احصا می‌نمود و به خود می‌بالید و به صفحه توفیقات خود می‌افزود و در لذت خیال، خویش را به نکویی ستود و به تمجید تدبیر و همت و حلمش قنود! گامی به جلو نهاد و به قیاس با اقران و نظایر در ماضی و حال پرداخت و خود را اَرجح از آنان یافت و همه را پای تدبیر و دانش خویش نگاشت! ناگاه صدای خوش آهنگ مردی جوان در کنارش که به تلاوت کلام حق تعالی بلند شده بود او را از اندیشه در فضائل و احصای خدمات و توفیفاتش باز داشت و به خود کشاند! "یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ" گویی ندایی بود از ملکوت که او را از عالم خواب به وادی یقضه ببردش! ناگهان به خود آمد و گفت: دانستم غلطی عظیم افتاد! برخاست و از حرم برون شد و در منزلی وقوف کرد و ساعت‌ها در اندیشه مستغرق و به عتاب و ملامت خود همی پرداخت که این چه فکرتی بود که غفلت از صاحب بیت در جوار بیت نمودی و عنان به نفس سپردی و قلیل توشه تباه ساختی! عهد کرد تا از این منزل بَر نخیزد مگر آن‌که خویش باز یابد و حضرت حق به لطفش، توبه رفیقش سازد! هم‌سفری اهل‌دل که در قافله همره او بود، به نزدش آمد و از پریشان‌حالی‌اش پرسش نمود، ماجرا بگفت. هم‌سفرش بدو گفت، آن‌که صفحات خدمت به کثرت و غلو در صفحه خیالت گشود شیطان بود و آن‌که کلام وحی به گوش جانت نواخت، تحفه یزدان بود که به لطف بر مهمانش آورد. او خود کس فرستاد تا مهمانش از شیطان برهاند ! تو چرا خانه‌اش رها ساختی؟! خود فرمود"فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ" نه آن‌که از خانه‌اش برهی!

حمید احمدی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۵۶
mohammad razavi
پنجشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۸:۵۰ ق.ظ

چیزی شبیه ارزش عمر

مردی شب‌ هنگام قبل از سپیده دم در ساحل دریا نشست و کیسه‌ای پر از سنگ یافت. پس دستش را داخل کیسه برد و سنگی از آن برداشت و به دریا انداخت. از صدای سنگ خوشش آمد که در دریا فرو می‌رفت لذا سنگی دیگر را برداشت و به دریا انداخت و همین‌طور به انداختن سنگ‌های داخل کیسه به دریا ادامه داد چرا که صدای سنگ‌ها به هنگام افتادن در آب ، این مرد را خوشحال می‌کرد و او را به وجد می‌آورد.

به کارش ادامه داد تا اینکه هوا رو به روشنایی نهاد و معلوم شد در کیسه‌ای که کنارش قرار داشته فقط یک سنگ باقی مانده است.هوا کاملا روشن شد و آن شخص به سنگ باقیمانده نگریست و دید که یک جواهر است و متوجه شد تمام آنهایی که قبلا به دریا انداخته و فکر کرده سنگ هستند جواهر بوده‌اند!

لذا پیوسته انگشت پشیمانی خود می‌گزید و به خود می‌گفت : چقدر احمق هستم که آن همه جواهر را به دریا انداختم و فکر می‌کردم که همگی سنگ هستند آن هم بخاطر اینکه از صدای افتادن آنها در آب لذت ببرم!! به خدا قسم اگر از ارزش آنها باخبر بودم حتی یکی از آنها را نیز از دست نمی‌دادم.

همه ما مانند آن مرد هستیم : کیسه جواهرات همان عمری است که داریم ساعت به ساعت به دریا می‌اندازیم. صدای آب همان کالاها، لذتها، شهوتها و تمایلات فناپذیر دنیا است. تاریکی شب همان غفلت و بی‌خبری است. برآمدن روشنایی روز نیز آشکار شدن این حقیقت است که هنگام آمدن مرگ، بازگشتی در کار نیست.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۰۴ ، ۰۸:۵۰
mohammad razavi
پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۰۸ ق.ظ

نامه۱۷ نهج البلاغه

در پاسخ نامه معاویه افشای چهره بنی امیه و فضائل اهل بیت (ع)

معاویه! اینکه خواستی شام را به تو واگذارم، همانا من چیزی را که دیروز از تو باز داشتم، امروز به تو نخواهم بخشید، و اما سخن تو که جنگ، عرب را جز اندکی، بکام خویش فرو برده است، آگاه باش، آن کس که بر حق بود، جایگاهش بهشت، و آنکه بر راه باطل بود در آتش است. اما اینکه ادعای تساوی در جنگ و نفرات جهادگر کرده ای، بدان، که رشد تو در شک به درجه کمال من در یقین نرسیده است، و اهل شام بر دنیا حریص تر از اهل عراق به آخرت نیستند.

فضائل عترت پیامبر (ص)

و اینکه ادعا کردی ما همه فرزندان (عبدمناف) هستیم، آری چنین است، اما جد شما (امیه) چونان جد ما (هاشم) و (حرب) همانند (عبدالمطلب) و (ابوسفیان) مانند (ابوطالب) نخواهند بود، هرگز ارزش مهاجران چون اسیران آزادشده نیست، و حلال زاده همانند حرام زاده نمی باشد، و آنکه بر حق است با آنکه بر باطل است را نمی توان مقایسه کرد، و مومن چون مفسد نخواهد بود، و چه زشتند آنان که پدران گذشته خود را در ورود به آتش پیروی کنند. از همه که بگذریم، فضیلت نبوت در اختیار ماست که با آن عزیزان را ذلیل، و خوارشدگان را بزرگ کردیم، و آنگاه که خداوند امت عرب را فوج فوج به دین اسلام درآورد، و این امت در برابر دین یا از روی اختیار یا اجبار تسلیم شد، شما خاندان ابوسفیان، یا برای دنیا و یا از روی ترس در دین اسلام وارد شدید، و این هنگامی بود که نخستین اسلام آورندگان بر همه پیشی گرفتند، و مهاجران نخستین ارزش خود را باز یافتند، پس ای معاویه شیطان را از خویش بهره مند، و او را بر جان خویش راه مده. با درود.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۰:۰۸
mohammad razavi
سه شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۴۷ ب.ظ

فقط 5 دقیقه! باشه؟

در پارک یک زن و یک مرد روی نیمکت نشسته بودند و به کودکانی که در حال بازی بودند نگاه می کردند . زن رو به مرد کرد و گفت : پسری که لباس ورزشی قرمز دارد و از سرسره بالا می رود پسر من است . مرد در جواب گفت : چه پسر زیبایی ، او هم پسر من است و به پسری که تاب بازی میکرد اشاره کرد.

مرد نگاهی به ساعتش انداخت و پسرش را صدا زد : پسرم وقت رفتن است . پسر که دلش نمی آمد از تاب پایین بیاید با خواهش گفت : بابا فقط 5 دقیقه ! باشه ؟

مرد سرش را تکان داد و قبول کرد . مرد و زن دوباره به صحبت ادامه دادند . دقایقی گذشت و پدر دوباره فرزندش را صدا زد : دیر می شود ، برویم . ولی پسر باز خواهش کرد : 5 دقیقه ! این دفعه قول می دهم .

مرد لبخند زد و باز قبول کرد .  زن رو به مرد کرد و گفت : شما آدم خونسردی هستید ، ولی فکر نمی کنید پسرتان با این کارها لوس بشود ؟

مرد جواب داد : دوسال پیش یک راننده پسر بزرگم را در حال دوچرخه سواری زیر گرفت و کشت . من هیچ گاه برای او وقت کافی نگذاشته بودم و همیشه به خاطر این موضوع غصه می خوردم . ولی حالا تصمیم گرفتم این اشتباه را تکرار نکنم .   پسر کوچکم فکر میکند که 5 دقیقه بیشتر برای بازی کردن وقت دارد ولی حقیقت آنست که من 5 دقیقه بیشتر وقت می دهم تا بازی کردن و شادی کردن او را ببینم . 5 دقیقه ای که دیگر هرگز نمیتوانم بودن در کنار پسر از دست رفته ام را تجربه کنم .  

بعضی وقتها آدم قدر داشته ها رو خیلی دیر متوجه میشه . 5 دقیقه ، 10 دقیقه و حتی یک روز در کنار عزیزان و خانواده ، می تونه به خاطره ای فراموش نشدنی تبدیل بشه . ما گاهی آنقدر خودمون رو در گیر مسائل روزمره می کنیم که واقعا وقت ، انرژی ، فکر و حتی حوصله برای خانواده و عزیزانمون رو نداریم . روزها و لحظاتی رو که ممکنه دیگه امکان بازگردوندنش رو نداشته باشیم .  

همیشه نعمتهای بزرگ یعنی پدر ، مادر ، برادر و خواهر در کنار ما نیستد ، ممکنه روزی سایه عزیزانمون توی زندگی ما نباشه ...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۹:۴۷
mohammad razavi