حکایت آموزنده و عبرتآمیز چهار داوود در افغانستان
نوشته شده توسط حبیب میرزایی
در کتب قدما آمده است که افغانستان سرزمینی است با تاریخ پنجهزارساله، با کوههای بلند و محاط به خشکه. البته مردم این کشور اعتقاد دارند که از طرف شمال به دریایی وصلاند که نامش دریای آمو است. ولی این دریا با دریاهای دیگر فرق دارد، نه تمساح دارد، نه نهنگ و نه دلفین. به همین خاطر پوهنیاران پوهنتون افغانستان آن را بحر به شمار نیاوردهاند. همین محاط به خشکه بودن، بر روحیه مردم ما تأثیر نهاده و از این خاطر دیدن آدمهای خشک دماغ در این سرزمین زیاد اتفاق میافتد. احتمال آن وجود دارد شب و روز در کوچهها با دزد خشک دماغی روبرو شویم. اگر با خیرات مرغ و بزغاله از شر دزدهای کوچه در امان بمانیم، با نذر کردن گاو و گوسفند بهسختی از خطر انفجار یک آدم خشک دماغ دیگر خلاص میشویم. این طیف از آدمها در هرسه گروه دولت، داعش و طالبان فراواناند.
اما برویم سر اصل مطلب، چه ربطی بین نام داوود و دماغ وجود دارد که هرچه داوود نام در کشور داریم، اکثراً با این معضل مواجه میشوند؟ بیایید این داستان را پیگیری کنیم.
اولین داوود، مرحوم سردار داوود بود که خیلی خشک دماغ بود. این آدم یکبار در کنار رئیسجمهور پرقدرت شوروی وقت، اعصابش خرابشده بود و کارهایی کرده بود که معمولاً سیاستمداران نمیکنند. طولی نکشید که با اشاره همان رئیسجمهور خونسرد شوروی، بعد از چند سال با تانک و طیاره موردحمله قرار گرفت و هم گرفتار کسانی شد که از خودش در این زمینه بدتر بودند.
داوود اول با پاکستان اصلاً سر سازش نداشت. میدانست که کاری هم از دستش ساخته نیست و پاکستان ازنظر تولیدات و اقتصاد و هم ازنظر جمعیت حداقل هفت برابر افغانستان قدرت بیشتری دارد. اما ازآنجاکه او پرورش یافته افغانستان بود، به این چیزها اصلاً اهمیتی قائل نمیشد. مرحوم اصرار عجیبی داشت که با همسایه جنوبی و شرقی خود وارد جنگ شود، البته حیف که زورش نمیرسید، اگرنه این کار را میکرد. هر بار تصمیم میگرفت که با تصرف پاکستان افغانستان را به بحر وصل کند، بچه کاکایش ظاهر شاه او را نصیحت میکرد که از این کارها نکند. در آخر، داوود اول اعصابش به همریخت و با کودتای بسیار نرم، بچه کاکایش را برکنار و خودش پادشاه شد؛ اگرچند او خودش را رئیسجمهور مینامید.
داوود اول سرنوشت تلخی داشت. چند سالی رئیسجمهور بود، ولی نامردها در آخر نگذاشتند که مثل آقای کرزی محترمانه کنار میرفت و بهجایش آدمی مثل اشرف غنی با انتخابات فوق شفاف، رئیسجمهور افغانستان میشد. روح آن داوود ناشاد، شاد باد.
داوود دوم، معروف به سلطان زوی در زمان داوود اول؛ از کسانی بود که در شوروی وقت خلبانی یاد میگرفت. این داوود تا هنوز زنده است و فعلاً شهردار کابل است. نام این شهردار هم با طیاره و خلبانی یکجا در ذهن مردم میآید. دلیلش را نمیدانم. ولی برخیها میگویند یکزمانی با هواپیمایش بر پاکستان حمله هوایی داشته و به خاطر همین شجاعتش، اشرف غنی او را شهردار کابل کرده است.
این داوود یکبار با بیستوهفت هزار رأی، نماینده غزنی شده بود. بعد از چند روز کمیسیون انتخابات در حق او نامردی کرده و او نتوانست باوجود رأی بسیار بالا در مجلس کامیاب شود. اگرچند او خودش اصرار داشت که آرای او تقلبی نیست، داوود دوم راست میگفت. منتها از بس طرفدار زیاد داشت، آنها عجله کرده و تمام کتابچه رأی را بدون اینکه حتی کاغذ آن را هم جدا کنند، بدون تاپه و حتی نوشتن نام رأیدهنده، بوجیبست بهزور چکش و پیچکش وارد صندوق رأی کرده بودند. این داوود خشک دماغ نیست، اما پوستش حساس است و به همین خاطر در شب و روز باید یک نفر روی سرش چتری بگیرد تا پوستش خشک نشود.
داوود سوم و داوود چهارم از هر نظر بسیار شبیه به هم هستند؛ این دو داوود، نه مثل داوود اول به سرنوشت دردناک دچار شدند و نه مثل داوود دوم؛ کسی برای آنها بهعنوان والی، چتری گرفت. البته خیلیها میگویند که مبتلا شدن به سرنوشت داوود اول بهتر از آن است که آدم مثل داوود سوم و چهارم بیآب شود.
داوود سوم را انجنیر داوود هم میگویند. او از قومندانهای سابق جهادی بود که فعلاً ساکن انگلستان است. داوود سوم با اشتیاق تمام زندگی و زن و فرزندش را در کشور کفار تنها گذاشته و به آرزوی خدمت به مردم با چندین موتر زرهی و یک لشکر بادیگارد به کابل آمد. اشرف غنی در سال ۱۳۹۶ با برکناری عطا محمد نور والی بلخ؛ داوود سوم را به حیث والی این ولایت مقرر کرد. انجنیر داوود دفتر ولایت بلخ را در کابل بازکرده و ازآنجا دو ماه تمام مقام ولایت بلخ را اداره میکرد؛ چون مجبور بود و عطا محمد از همان اول گفت که داوود که هیچ، پدر داوود هم نمیتواند در بلخ بیاید. در حالی عطا محمد نور خبر نداشت که پدر داوود سوم در بلخ بود و اتفاقاً چند روز بعد وفات یافت. عطا محمد نور به خاطر رفاقت قبلی که با داوود سوم داشت، به او اجازه داد که فقط برای خاکسپاری پدرش به بلخ برود و با او شرط کرده بود که حق نزدیک شدن تا ساحه یک کیلومتری مقام ولایت را ندارد. گفتهشده که او از پنجره هواپیما با چشمان اشکبار ساختمان ولایت بلخ را دیده و با آن خداحافظی کرده است. داوود سوم وقتی خشک دماغی عطا محمد را دیده و اوضاع را از نزدیک بررسی کرد، عطای بلخ را به لقایش بخشید و میدان را به جنرال عطای بلخ رها کرد. از داوود سوم تا هنوز خبری نیست. احتمالاً خدمت به وطن برایش صرف نکرد و حالا پس به لندن کنار خانواده خود برگشته است.
اما داوود چهارم همان است که والی فاریاب شده بود. معرفی او بهعنوان والی فاریاب، به دماغ دوستم برخورد و تظاهرات مدنی مسالمتآمیز با تفنگ و راکت در مخالفت با این داوود در میمنه آغاز شد. داوود سوم، ولی باجرئت تمام و با تشویق و دعای خیر غنی، به فاریاب رفت و در کنار سربازان و فرماندهان نظامی حتی بر چوکی ولایت فاریاب هم نشست، البته چوکی اش تقلبی بود و چوکی اصلی را کسی نتوانست از ساختمان ولایت بیرون ببرد. داوود چهارم از نظر قانونی والی رسمی فاریاب بود ولی جرئت نکرد که به شهر برود. او بعد از چهار روز خوردن غذای سربازان در پایگاه اردو در فاریاب، به علت درد شکم و مشکل معده، طاقت نیاورد و به کابل برگشت. البته به او گفته بودند که بهتر است در مورد خشک دماغی و رفتار خشک جنرال دوستم با رقیبانش مطالعه داشته و با توجه به حوادث چند سال پیش و سرنوشت برخی از مهمترین رقیبان مارشال، وضعیت خود را سنجیده و بااحتیاط به فاریاب سفر کند. ولی او گفته بود که من داوود لغمانی هستم و بچه لغمان از کسی نمیترسد. داوود چهارم بعد از چند روز بیخوابی کشیدن در پایگاه اردو، بالاخره ناچار شد که از خیر فاریاب بگذرد. گفته میشود که او ساختمان ولایت فاریاب را از طیاره دیده و خدا را شکر کرده است. شنیده میشود که او برای رسیدن به این چوکی نذر زیادی هم کرده است ولی گویا آن نذورات و خیرات موردقبول واقع نشده است.
داوود چهارم پس از برگشت به کابل، از ترس شنیدن جیغ غنی چند روز به ارگ نرفته و به بهانه کرونا خود را در اتاقش قرنطینه کرده و درب اتاق را هم از درون قفل کرده بودهاست.
امروز رسانهها نوشته اند که داوود آخری به حیث والی غزنی مقرر شده است. این تقرری آدم را به یاد آن فکاهی میاندازد که مرد روستایی شب از خدا میخواست خرش بمیرد، ولی صبح دید که گاوش مرده است. داوود لغمانی برای فاریاب نذر و خیرات کرده بود ولی ولایت غزنی را برایش دادهاند. بازهم خدا را شکر، فاریاب و غزنی فرقی با هم ندارند؛ به جز اینکه از هیجده ولسوالی غزنی، فقط سه ولسوالی به اضافه خود شهر غزنی در اختیار دولت است. بازهم، مبارکش باشد.