"شرح شوکران
سراینده: سید ابوطالب مظفری
بند اول
اذاالشمس و اذاالیل و اذاالنور
به نام عاشقان زنده در گور
به صحرا، خونچکان، لبیکگویان
قیامتقامتان، گشتند محشور
قیامتهای نقد وقت ماییم
گمان بردید آن را وقعۀ دور؟
شهادتنامۀ احرار در دست
رها از مردگی، بی نفخۀ صور
چو عیسا بر صلیب خویش خندان
چو موسا پابرهنه جانب طور
به «اسماعیل قربانی بگویید»
هویدا میشود آن راز مستور
ز دیدار جمال یار مستیم
نه منت میکشیم از آب انگور
سواری نیزهای بر شانه دارد
چه ماهی بر سر نی خانه دارد
بند دوم
علم بر شانۀ کوفی گران است
گمانم بیرق صاحبدلان است
تن افتاده در میدان که دیده؟
که از رفعت، سرش بر آسمان است
در این سر، آشکارا میتوان دید
نشانیها که از پیغمبران است
شهید جملۀ ادیان عالم
گهی قرآن، گهی توراتخوان است
تب مرثیه میجوشد ز جانم
غم سقراط و «شرح شوکران» است
مگر این سرو باغ مصطفی نیست
چرا صحرا به او نامهربان است؟
کبوتر از سر بامت فرود آ
که تیر شوخ قاتل در کمان است
بر این نی، قرص گل ماه منیر است
هنوزم حضرت سقا امیر است
بند سوم
سر گردون نشسته ماه خونریز
کمانش پر ز تیر و ناوک تیز
به دشتی، کاروانی، روبهراه است
عجب دشتی، عجب راه بلاخیز
زمین تار است و سمت آسمان کور
چراغی بر سر راهی بیاویز
سری دارم ز شور عشق بر دار
دلی دارم ز درد و داغ لبریز
گذرها دارد و بسیار سال است
از ایران تنم یک دشت چنگیز
شهیدان شیوهای در عشق آورد
که گم شد قصۀ فرهاد و پرویز
محرم ماه عزت، ماه عشق است
کلاس صبر و استغنا و پرهیز
حسین آمد چراغی بر سر راه
برای چشم روشن، جان آگاه
بند چهارم
چرا دلمرده میبینم زمین را؟
کلاغی میبرد عرش برین را
یزید آمد که تا افسانه سازد
همه میراث ختمالمرسلین را
مگر چشم کسی در خواب بیند
به یکجا زهر و شهدِ انگبین را
به نوک نی، کسی تفسیر میکرد
مفاد آیهٔ فتحالمبین را
مسلمانی، سری بر نیزه بایست
نمیخواند کسی داغ جبین را
بگو واعظ، چه در اندیشه داری؟
بیا کوتاه کن صوتحزین را
محمد سکه زد آیا به نامت
به عالم کرسی تحریف دین را؟
تب و تاب شب گمراه یکسو
فروغ و تابش این ماه یکسو
بند پنجم
پس از یک ماه، دور سرفرازی
فرود آورد پا، ماه حجازی
نزولی داشت آن شب ماه در طشت
نزولی بس حقیقی، نه مجازی
شغالی رو به ماه آواز میداد
رجز میخواند از ایام ماضی:
چه میشد کشتگان بدر میدید
فراز منبر و بوزینهبازی
عرب نو کرد رسم جاهلی را
تفاخرهای کرد و ترک و تازی
به سوق شام ارزان عرضه کردم
ردای دین، ولی وارونهسازی
پس از چندی به سلطانی بدل شد
خلافت، از پس فتح اراضی
تن بیسر به صحرا پیکر کیست؟
بگویید این عقیله دختر کیست؟
بند ششم
چهل منزل، چهل شب راه، زینب
دو چشمش سمت مهر و ماه، زینب
گهی با محمل عباس همپای
گهی سر زیر دار شاه، زینب
چو سرو افتاده در میدان حسین است
چو شمع اِستاده بر درگاه، زینب
بهای گوهر آزادگی را
سپرده خیمه و خرگاه، زینب
به رمز ابتلای عشق، واقف
به اسرار سفر آگاه، زینب
ندیده دشمن از او قطرهای اشک
فغانها کرده سر در چاه، زینب
به منبر آیههای فتح بر لب
امیر خطبۀ کوتاه، زینب
دلش یک دشت باغ ارغوان است
هنوز این ابتدای داستان است
بند هفتم
«کجایید ای شهیدان خدایی؟
پرندهتر ز مرغان هوایی»
به تاریخ بشر ضربالمثل شد
حسین و شیوههای دلربایی
چه قحط افتاد در عالم که امروز
نمییابد بشر راه رهایی
نمیگیرد چرا این شعله در کس؟
چرا از شب نمیخیزد صدایی؟
بدل کردیم نفخ صور جان را
به شبخوانی و ورد لایلایی
چه آسان گشت راه کربلا باز
چه ساده خلق ما شد کربلایی
سراسر کربلا دشت حماسه است
دریغا ما و این ماتمسرایی
به دل بس هایهایی دارد این نی
عجب محزون صدایی دارد این نی
" شعر از سید ابوطالب مظفرّی