در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت
وبلاگ شخصی سیدمحمدعلی رضوی دانش پژوه حوزه علمیه قم و دکتری حقوق جزا و جرم شناسی
بایگانی
آخرین نظرات
چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۵۶ ب.ظ

غلطی عظیم افتاد!

آورده‌اند که در عهد ماضیه مردی نیک نام که اهل مکاسب بود و دستی در حجره بازار داشت و هم درکِ حجره‌ی مدرسه کرده و علم دیانت و کسب تعلیم کرده بود و سابقه سفر حجاز و عراق به تعدد و مکرر داشت، قصد سفر حج کرد. از قضا از اقربا و معاریف شهر و اصدقا نیز آهنگ حجاز و انجام حَجةُالاسلام داشتند. فرصت را غنیمت شمرد و قصد تدارک قافله نمود و با مشورت با کسان، عزمش جزم گردید و خود سالار قافله شد و جمعی از اعیان و مؤمنان را در قافله جمع کرد و ساز و برگ سفر مهیا ساخت و راهی حجاز شد.

جِد و جُهد بسیار کرد تا رضای اهل قافله فراهم کند. همه لوازم و اسباب آسایش قافله به شایسته تدارک کرد و تکریم همی توانست به جای آورد. در طی طریق از معانی و شریعت حج در هر فرصتی‌ سخن‌ها بگفت. بدین سبب همه بر او دعا همی گفتند و سلوک و سعی او به کرّات قدر دانستند. الغایه بعد ایامی طی طریق، به مکه وارد شدند و جملگی به زیارت کعبه تشرف یافتند.

سالار قافله آن‌چه از طواف و سعی و صلاة لازم بود به کمال به جا آورد و اهل قافله را نیز به تمام به انجام مناسک دلالت نمود. بعد فراغت از مناسک مقابل کعبه مُقام گرفت و به تورق خاطرات سفر گشود! به خاطرش آغاز و طول و مسائل سفر یک به یک بگذشت و صعوبت و مشکلات سفر مرور کرد. در همین حال، صاحب‌ِبیت را مخاطب‌ ساخت و بدو چنین سخن گفت: من سالار قافله‌ام و بزرگ جماعت! چه خدمت‌ها که به ضیوفت‌نکرده‌ام و چه زحمات که بهرشان متحمل نشدم! همان سان که نظر به بیت داشت، خدمات خود احصا می‌نمود و به خود می‌بالید و به صفحه توفیقات خود می‌افزود و در لذت خیال، خویش را به نکویی ستود و به تمجید تدبیر و همت و حلمش قنود! گامی به جلو نهاد و به قیاس با اقران و نظایر در ماضی و حال پرداخت و خود را اَرجح از آنان یافت و همه را پای تدبیر و دانش خویش نگاشت! ناگاه صدای خوش آهنگ مردی جوان در کنارش که به تلاوت کلام حق تعالی بلند شده بود او را از اندیشه در فضائل و احصای خدمات و توفیفاتش باز داشت و به خود کشاند! "یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ" گویی ندایی بود از ملکوت که او را از عالم خواب به وادی یقضه ببردش! ناگهان به خود آمد و گفت: دانستم غلطی عظیم افتاد! برخاست و از حرم برون شد و در منزلی وقوف کرد و ساعت‌ها در اندیشه مستغرق و به عتاب و ملامت خود همی پرداخت که این چه فکرتی بود که غفلت از صاحب بیت در جوار بیت نمودی و عنان به نفس سپردی و قلیل توشه تباه ساختی! عهد کرد تا از این منزل بَر نخیزد مگر آن‌که خویش باز یابد و حضرت حق به لطفش، توبه رفیقش سازد! هم‌سفری اهل‌دل که در قافله همره او بود، به نزدش آمد و از پریشان‌حالی‌اش پرسش نمود، ماجرا بگفت. هم‌سفرش بدو گفت، آن‌که صفحات خدمت به کثرت و غلو در صفحه خیالت گشود شیطان بود و آن‌که کلام وحی به گوش جانت نواخت، تحفه یزدان بود که به لطف بر مهمانش آورد. او خود کس فرستاد تا مهمانش از شیطان برهاند ! تو چرا خانه‌اش رها ساختی؟! خود فرمود"فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ" نه آن‌که از خانه‌اش برهی!

حمید احمدی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴/۰۳/۰۱
mohammad razavi

نظرات (۱)

سلام و درود

بسیار بسیار پند آموز. اول و آخر سپاس از خدا. و سپاس از شما. انشالله که سالم و سلامت باشید و از این داستان های پند آموز همچنان عبرت بگیریم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی