در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت
وبلاگ شخصی سیدمحمدعلی رضوی دانش پژوه حوزه علمیه قم و دکتری حقوق جزا و جرم شناسی
بایگانی
آخرین نظرات

۸۳ مطلب با موضوع «داستانک» ثبت شده است

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۹:۳۱ ق.ظ

📚در شهری که موش آهن می‌خورد، کلاغ هم کودک می‌برد

بازرگانی به قصد سفر و تجارت راهی شهر دیگری بود و تصمیم گرفت برای اینکه در این سفر ضرری متوجه او نشود، مقداری از سرمایه خود را در شهر باقی بگذارد. بنابراین با آن مقدار سرمایه مقداری آهن خرید و آن‌ها را نزد دوست خود به امانت گذاشت چون فکر می‌کرد آهن وزنش زیاد و قیمتش کم است و کسی به فکر دزدیدن آن نمی‌افتد. پس از آنکه بازرگان از سفر بازگشت، قیمت آهن زیاد شده بود و بازرگان فکر کرد بهتر است به سراغ دوستش برود و آهن‌ها را از او پس بگیرد.

اما دوست قدیمی او که به فکر خیانت افتاده بود، آهن‌ها را در جای دیگری پنهان کرده بود و زمانی که بازرگان نزد او رفت و آهن‌ها را طلب کرد، با ناراحتی گفت: دوست عزیز، من واقعاً متاسفم اما من آهن‌های تو را در گوشه‌ای از انبار نگه می‌داشتم، تا اینکه روزی برای کار دیگری به انبار رفته بودم، متوجه شدم موشی در انبار بوده که تمام آهن‌ها را خورده است.مرد بازرگان فهمید که دوستش قصد دارد او را فریب دهد، اما اندیشید حرف حسابی زدن فایده ندارد و باید با حیله‌ای او را شرمنده سازد. بنابراین گفت:  بله، من هم شنیده‌ام که موش آهن دوست دارد، تقصیر من است که فکر موش را نکرده بودم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ ارديبهشت ۰۲ ، ۰۹:۳۱
mohammad razavi
سه شنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۱۵ ق.ظ

#قدرت_عشق

گویند که ...

در زمان کریمخان زند مرد سیه چرده و قوی هیکلی در شیراز زندگی میکرد که در میان

مردم به سیاه خان شهرت داشت

وقتی که کریمخان میخواست بازار وکیل شیراز را بسازد

او جزئ یکی از بهترین کارگران آن دوران بود

در آن زمان چرخ نقاله و وسایل مدرن امروزی برای بالا بردن مصالح ساختمانی به طبقات فوقانی وجود نداشت

بنابرین استادان معماری به کارگران

تنومند و قوی و با استقامت  نیاز

داشتند تا مصالح را به دوش بکشند و بالا ببرند

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آذر ۰۱ ، ۰۸:۱۵
mohammad razavi
چهارشنبه, ۹ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۵۶ ق.ظ

📚باد آورده

در زمان سلطنت خسرو پرویز بین ایران و روم جنگ شد و در این جنگ ایرانی‌ها پیروز شدند و قسطنطنیه که پایتخت روم بود به محاصره‌ ارتش ایران در آمد و سقوط آن نزدیک شد.

پادشاه روم چون پایتخت را در خطر می‌دید، دستور داد که خزائن جواهرت روم را در چهار کشتی بزرگ نهادند تا از راه دریا به اسکندریه منتقل سازند تا چنانچه پایتخت سقوط کند، ‌گنجینه‌ روم بدست ایرانیان نیفتد.

این کار را هم کردند. ولی کشتی‌ها هنوز مقداری در مدیترانه نرفته بودند که ناگهان باد مخالف وزید و هرچه ملاحان تلاش کردند نتوانستند کشتی‌ها را به سمت اسکندریه حرکت دهند و کشتی‌ها به سمت ساحل شرقی مدیترانه که در تصرف ایرانیان بود، رفتند. ایرانیان خوشحال شدند و خزاین را به تیسفون پایتخت ساسانی فرستادند.خسرو پرویز خوشحال شد و چون این گنج در اثر تغییر مسیر باد بدست ایرانیان افتاده بود خسرو پرویز آن را «گنج باد آورده» نام نهاد.

 

از آن روز به بعد هرگاه ثروت و مالی بدون زحمت نصیب کسی شود، آن را باد آورده می‌گویند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۱ ، ۰۸:۵۶
mohammad razavi
جمعه, ۴ آذر ۱۴۰۱، ۰۹:۱۷ ب.ظ

معلمی و عشق

💎در یکی از روستاهای کوهستانی "دیاربکر" ترکیه، آموزگار دبستانی بنام احمد در درس ریاضی به شاگردانش میگوید که اگر در یک کاسه ۱۰ عدد توت فرنگی باشد، در ۵ کاسه چند عدد توت فرنگی داریم؟

دانش آموزان: آقا اجازه، توت فرنگی چیه؟

معلم: شما نمیدانید توت فرنگی چیه؟

دانش آموزان: ما تابحال توت فرنگی ندیده‌ ایم.

معلم فکری به نظرش میرسد، مقداری از خاک آن روستا را به یک مؤسسه کشت و صنعت در شهر "بورسا" فرستاده و از آنها سوال میکند که آیا این خاک برای کشت توت فرنگی مناسب است یا نه؟

آن مؤسسه پاسخ میدهد که این خاک و آب و هوای دیاربکر برای کشت توت فرنگی مناسب بوده و همچنین مقداری بوته توت فرنگی و دستورالعمل کاشت و داشت محصول را برای وی میفرستد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۰۱ ، ۲۱:۱۷
mohammad razavi
پنجشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۵۶ ق.ظ

چرا شاکر نعمت های خدا نباشیم؟

آقایی نقل می‌کرد، یکی از دوستانم مدتی سردرد عجیبی گرفت و مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود.

دکتر برای او آزمایش‌هایی نوشت.

بعد از تحمل استرس طولانی و صرف هزینه زیاد برای گرفتن نتیجه آزمایش‌ به بیمارستان رفتیم؛

چشمان و قلبش می‌لرزید.

متصدی آزمایشگاه جواب آزمایش را به ما داد و خودش به ما گفت: شکر خدا چیزی نیست.

دوستم از خوشحالی از جا پرید؛ انگار تازه متولد شده؛ رفت بسته شکلاتی خرید و با شادی در بیمارستان پخش کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۱ ، ۰۸:۵۶
mohammad razavi
چهارشنبه, ۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۴۵ ق.ظ

خودسازی یا تربیت دیگران؟!

استادی صاحب اسم اعظم و قدرت الهیه بود؛ شاگردش اصرار داشت که آن را به او نیز یاد دهد اما استاد خودداری می ورزید و میگفت تو تحمل اسم اعظم را نداری!

شاگرد بسیار اصرار و‌ التماس کرد؛

استاد برای آزمایش به او گفت: فردا صبح به دروازه شهر برو و آن چه دیدی برای من نقل کن.

شاگرد، صبح به دروازه شهر رفت؛ او پیرمرد ریش سفیدی را دید که باری از خار روی پشتش بود که به زحمت آن را برای فروش به شهر میبرد؛

در همین حال سربازی از او پرسید بار را چقدر می فروشی؟ پاسخ داد: ده درهم، سرباز پرسید: آیا به من پنج درهم میفروشی؟ جواب داد نه! سرباز با لگد، بارِ پیرمرد را بر زمین انداخت و به او ناسزا گفت و رفت.

شاگرد این صحنه را دید و به شدت خشمگین شد و با خود گفت این پیرمرد با جان کندن بار را به این جا آورده و سرباز به جای کمک کردن، بار او را به زمین انداخت و به او ناسزا هم گفت!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۱ ، ۰۸:۴۵
mohammad razavi
سه شنبه, ۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۰۸ ق.ظ

خروس و باز در سیاست

ابوایوب مرزبانی وزیر منصور خلیفه عباسی بود، خلیفه هرگاه ابوایوب را به نزد خویش می خواند حال وزیر دگرگون شده و رنگ از رخسارش می پرید و چون از نزد خلیفه بیرون می آمد، حالش نیکو می شد و رنگ به چهره اش باز می گشت.

روزی جمعی از نزدیکان به او گفتند: تو که به خلیفه از همه ی ما نزدیک تر هستی، علت چیست که وقتی به حضورش می رسی این چنین تو را ترس و وحشت فرا می گیرد!

ابو ایوب گفت : حکایت شما و من همانند داستان خروس و باز است بگذارید برایتان نقل کنم.

«روزی بازی دست آموز رو به خروسی می کند و می گوید: تو به راستی موجود بی وفایی هستی آدمیان تو را از کودکی بزرگ می کنند و به تو با دست خویش غذا می دهند، اما چون بزرگ شدی هر گاه که فرصت کنی از دیوار خانه ی صاحبت بیرون می پری و دیگر باز نمی گردی، اما مرا که در بزرگسالی از صحرا می گیرند و به سختی تربیت می کنند، در هنگام شکار بعد از صید باز به نزد شان باز می گردم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۱ ، ۰۸:۰۸
mohammad razavi
سه شنبه, ۱ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۰۳ ق.ظ

📚 ضرب المثل بز اخفش

گویند اخفش نحوی برای وقتایی که کسی را پیدا نمی کرد که با او مباحثه و مذاکره علمی نماید بزی خرید و طنابی از قرقره سقف اتاق عبور داده، یک سر طناب را در موقع مطالعه به دو شاخ بز می بست و آن حیوان را در مقابل خود بر پای میداشت و سر دیگر طناب را در دست میگرفت. هرگاه می خواست دنباله بحث را ادامه دهد، خطاب به آن حیوان زبان بسته میگفت: "پس مطلب معلوم شد" و در همین حال ریسمان را می کشید و سر بز به علامت انکار به بالا میرفت. اخفش مطلب را دنبال می کرد و آنقدر دلیل و برهان می آورد تا دیگر اثبات مطلب را کافی می دانست. آنگاه سر طناب را شل می داد و سر بز به علامت قبول پایین می آمد.

 از آن تاریخ بز اخفش ضرب المثل گردید و هر کس تصدیق بلاتصور کند او را به بز اخفش تشبیه و تمثیل می کنند.

 همچنین ریش بز اخفش در بین اهل علم ضرب المثل شده و به قول دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی: «آن دانشجو را که درس را گوش می کند و ریش می جنباند ولی نمی فهمد و در واقع وجود حاضر غایب است به بز اخفش تشبیه کرده اند.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۰۱ ، ۰۸:۰۳
mohammad razavi
دوشنبه, ۳۰ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۱۵ ق.ظ

#زنجیره_عشق

"زنجیره عشق با مهر و محبت محکم و باثبات می‌مونه...

" تظاهر به مهربانی" هرگز به دل کسی نمی‌نشینه!!

چرا که، هر آنچه از دل برآید بر دل نشیند..."

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از سرِکار بر می گشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود.

 زن برای اسمیت دست تکان داد تا متوقف شود.

اسمیت پیاده شد و خودش رو معرفی کرد و گفت: من اومدم کمکتون کنم.

 زن گفت: صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۱ ، ۰۸:۱۵
mohammad razavi
يكشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۱۶ ق.ظ

# عاقبت مال_حرام

مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.

روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟

گفت: بخدا قسم حاضرم.

داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد.

مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۱ ، ۰۸:۱۶
mohammad razavi