جمعه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۵، ۰۹:۰۶ ق.ظ
کافر
زندیقی(بی خدا) را نزد خلیفه آوردند که درباره او حکم کند. خلیفه گفت: به من گفته اند که تو زندیقی و کفر می گویی.
مرد گفت: حاشا و کلا. من نماز می گزارم و روزه می گیرم وجز خدا را نمی پرستم.
خلیفه گفت: دروغ می گویی! سخن راست بگو، ورنه فرمان می دهم که تورا چندان تازیانه زنند که به زندیقی ات اقرار کنی.
مرد گفت: شگفتا؛ این چه حالت است؟! مصطفی شمشیر می زد که به مسلمانی اقرار کنید و تو که برجای او نشسته ای تازیانه می زنی که به کافری اقرار دهید!
لطایف الطوایف مولانا