جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۹:۲۷ ق.ظ
دزد نگهبان/ نگهبان دزد
ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت. به شاه :/خبر دادند که چه نشستهای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را میدزدد. شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را میدزدیدند، دل و جگر ش را هم میخوردند.
شاه خبردار شد و یکی از درباریها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد. این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمیداشت. پس از مدتی به شاه خبر دادند: «جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد میمیرد.»
جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساختهاند و همه اندامهای گوسفند را میبرند و شیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایش میماند. ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت: «اشتباه کردم. یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود.»
کلی داستان آموزنده اینجاست 👇
https://telegram.me/joinchat/BntHbTvEiEjvM8KGUM7GvA
۹۶/۰۳/۱۹