جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۱۵ ق.ظ
نماز عشق
صــدای نـالــه مـی آیـد ز مـحــراب علی در خون خود افتاده بی تاب
سخن بس کن که حیدر در نمازست امیـر عشق در راز و نیاز است
در آغـــاز نـمــاز آن مــرد بـرتـر به گــرمــی بـانــگ زد الله اکبر
به سجده پخش شد عطر نمازش جـهــان لــرزید از راز و نیــازش
صــدا زد قـل هــو الله احـــد را سـتـایــش کــرد الله الــصمد را کت
بـه آهنـگ رکـوع خـویـش خم شد نوای دل نشینش زیر و بـم شد
سـپــس شیـر خــدا آن ســرو آزاد ز شوق حق به خاک سجده افتاد
سحــر بود و علـی بـود و خـدا بود چـنان در سجده از عـالـم رها بود
چه گویم در نخستین سجده چون شد گــل روی ولایت غــرق خــون شد
نخستین سجده بود و واپسین بود نـمــاز عشــق را پـایــان چـنین بود
دریــد آن تـیــره دل قـلـب ولـی را بـــرآورد از جگر بـانـگ عـلـی را
کـــلام دلــنـوازش را گـسستنــد به شمشیری نمازش را شکستند
درخــت عدل را از ریـشــه کندند عــدالـــت را به ظـلــم از پا فکندند
از آن زخمی که او را بر ســر افتاد قـــد مـردانــگـــی از پـــا در افـتــاد
شگفتا عشق را در خون کشاندند دو چشم کعبه را در خون نشاندند
چنــــان آهی بـرآورد از دل تـنــگ که از آهش پریشان شد دل سنگ
ولی آه علی هم خود نمـاز اسـت نــفـس هـای عـلی راز و نیاز است
چگویم آنزمان چون شد که پیداست صــدای وا عـلـی از کــوفه برخاست
چنین می گفت آن شیر خروشـان شــدم آســوده از این دیـن فروشان
ز بـی دیـنــان سـیــه شـد روزگارم مـــرا کـشــتـنــد امــا رســتـگــارم
بســی بـر مـن از ایشان ناروا رفت وزیــن مــردم به چشمم خارها رفت
ز تلخی صبح و شامـم آنچنـان بود کــه گـویی در گـلویـم استخوان بود
خـداونـدا علی از عمـر سیــر است مــرا هــر لحـظه مـردن دلـپذیر است
حـبـیـبـا آرزومنـــدم بــه مُــردن ز محـنت عــاشـقم بر جــان سپردن
اشــارت از تـو می باید سـر از مـن نبـاشـد مــرگ را عــاشـق تـر از من
علی نـالیــد و از آن زخـم جان داد بـه جـانان بهتـر از جان کی توان داد
ورا کـشـتـنـد تــا ایـمــان بـمــانـد نـشــان از مـعـنــی قــرآن بـمــانـــد
چــه باکــی زان بـدانـدیشان بدکار کــه دســت حق بود دین را نگهدار
کــجـــا کـــار عـلـــی پــایــان پـذیـرد مـگــر مـمـکـن بــود تـقــوی بـمــیــرد
بـبــیــن صــبـر و جـهـاد و اسـتقامت بــه هــر گـل قـطــره ای خون امامت
عــلـــی ای مـظـهـــر عــدل الــهـی پـنــاه بــی کـسـان در بـی پـنـاهـی
بــد انــدیشـان تــرا از مـــا گــرفتـنـد ز مــا مــعـنــی قــرآن را گــرفـتـنــد
ولـــی یــادت فــرامـوشــی نـــدارد چــراغ عــشــق خــامـوشـی نــدارد
بـه فرقـت کـی اثر می کرد شمشیر یـقــیـنـم ابــن مـلـجـم یـا علی گفت
در آغـــاز نـمــاز آن مــرد بـرتـر به گــرمــی بـانــگ زد الله اکبر
به سجده پخش شد عطر نمازش جـهــان لــرزید از راز و نیــازش
صــدا زد قـل هــو الله احـــد را سـتـایــش کــرد الله الــصمد را کت
بـه آهنـگ رکـوع خـویـش خم شد نوای دل نشینش زیر و بـم شد
سـپــس شیـر خــدا آن ســرو آزاد ز شوق حق به خاک سجده افتاد
سحــر بود و علـی بـود و خـدا بود چـنان در سجده از عـالـم رها بود
چه گویم در نخستین سجده چون شد گــل روی ولایت غــرق خــون شد
نخستین سجده بود و واپسین بود نـمــاز عشــق را پـایــان چـنین بود
دریــد آن تـیــره دل قـلـب ولـی را بـــرآورد از جگر بـانـگ عـلـی را
کـــلام دلــنـوازش را گـسستنــد به شمشیری نمازش را شکستند
درخــت عدل را از ریـشــه کندند عــدالـــت را به ظـلــم از پا فکندند
از آن زخمی که او را بر ســر افتاد قـــد مـردانــگـــی از پـــا در افـتــاد
شگفتا عشق را در خون کشاندند دو چشم کعبه را در خون نشاندند
چنــــان آهی بـرآورد از دل تـنــگ که از آهش پریشان شد دل سنگ
ولی آه علی هم خود نمـاز اسـت نــفـس هـای عـلی راز و نیاز است
چگویم آنزمان چون شد که پیداست صــدای وا عـلـی از کــوفه برخاست
چنین می گفت آن شیر خروشـان شــدم آســوده از این دیـن فروشان
ز بـی دیـنــان سـیــه شـد روزگارم مـــرا کـشــتـنــد امــا رســتـگــارم
بســی بـر مـن از ایشان ناروا رفت وزیــن مــردم به چشمم خارها رفت
ز تلخی صبح و شامـم آنچنـان بود کــه گـویی در گـلویـم استخوان بود
خـداونـدا علی از عمـر سیــر است مــرا هــر لحـظه مـردن دلـپذیر است
حـبـیـبـا آرزومنـــدم بــه مُــردن ز محـنت عــاشـقم بر جــان سپردن
اشــارت از تـو می باید سـر از مـن نبـاشـد مــرگ را عــاشـق تـر از من
علی نـالیــد و از آن زخـم جان داد بـه جـانان بهتـر از جان کی توان داد
ورا کـشـتـنـد تــا ایـمــان بـمــانـد نـشــان از مـعـنــی قــرآن بـمــانـــد
چــه باکــی زان بـدانـدیشان بدکار کــه دســت حق بود دین را نگهدار
کــجـــا کـــار عـلـــی پــایــان پـذیـرد مـگــر مـمـکـن بــود تـقــوی بـمــیــرد
بـبــیــن صــبـر و جـهـاد و اسـتقامت بــه هــر گـل قـطــره ای خون امامت
عــلـــی ای مـظـهـــر عــدل الــهـی پـنــاه بــی کـسـان در بـی پـنـاهـی
بــد انــدیشـان تــرا از مـــا گــرفتـنـد ز مــا مــعـنــی قــرآن را گــرفـتـنــد
ولـــی یــادت فــرامـوشــی نـــدارد چــراغ عــشــق خــامـوشـی نــدارد
بـه فرقـت کـی اثر می کرد شمشیر یـقــیـنـم ابــن مـلـجـم یـا علی گفت
۹۶/۰۳/۲۶