ابوالفتح خــــــــــــااان !!
ابوالفتح خان، خان نبود. دزد بود. دزد درست و حسابی هم نبود. آفتابه دزدی میکرد. میرفت و از خانههای مردم آفتابهها و دمپاییها را از دم دستشوییها جمع میکرد و میبرد. آن زمانها دستشوییها اکثرا توی حیاط خانهها بود و آفتابه دزدی سرراستترین و راحتترین دزدی بود. حتا صاحب مال هم اگر سر میرسید معمولاً به صرافت تعقیب دزد و پسگرفتن مالش نمیافتاد و معمولاً فحشی حواله خوارمادر دزد و چک و لگدی حواله خودش میکرد و ماجرا تمام میشد. کلاً آفتابهدزد را خدا زده بود و خود دزدها هم کسی که آفتابه دزدی میکرد را قاطی آدم حساب نمیکردند. هرچه بود ابوالفتح خان که آن زمان به «ابوالفتح آفتابهدزد» معروف بود و هنوز «خان» نشده بود، روزگارش را با آفتابه دزدی و سرقت دمپایی توالت میگذراند. یک روز موقع یکی از سرقتهایش صاحبخانه سر رسید و ابوالفتح که هول شده بود، در داخل مستراح پایش لیز خورد و سرش به سنگ توالت برخورد کرد و همانجا از خلا راهی سفر آخرت شد. بعد از مرگ او فرزندانش برای او مجلس ختم ترتیب دادند و کسی را به عنوان ذاکر آوردند تا ذکری بخواند و از خوبیهای پدرشان یاد کند. منتها چون مرحوم هیچ خوبی دندانگیری نداشت و همه شهر هم او را به آفتابهدزدی و پدرسوختهگی میشناختند، فرزندان مرحوم پول اضافه بر نرخ معمول به ذاکر دادند که بگوید ابوالفتح درست است که دزد بود ولی آفتابههایی را که از در مستراح مردم برمیداشت خرج ایتام میکرد. ذاکر هم چنین کرد اما ملت که همه ابوالفتح آفتابهدزد را میشناختند، همانجا توی مسجد بلندبلند خندیدند که ’این فلان فلان شده بچه یتیم گیر میآورد ترتیبش را میداد‘ و ’این حرفها را جایی بزنید که کسی این قرمساق را نشناسد‘. خلاصه هرچه ذاکر میگفت ملت که احساس میکردند به شعورشان توهین شده است، با خنده و تمسخر و سخنان زشت برخورد میکردند. جوری که در نهایت ذاکر قهر کرد و رفت و مردم هم چای و خرما نخورده و «تف به گور ابوالفتح» گویان متفرق شدند.
سالگرد مرحوم ابوالفتح باز فرزندان مرحوم به ذاکر دیگری پول دادند و خواستند کمتر روی آفتابهدزدی مانور دهد و بیشتر فوکوس کند روی بخش کمک به ایتام… ذاکر هم مقدمهای چید مبنی بر اینکه گاهی هدف وسیله را توجیه میکند و بعد اشاره مختصری کرد به آفتابهدزدیهای مرحوم و بلافاصله رفت و فوکوس کرد روی بخش کمک به ایتام… باز صدای همهمه و پچ پچ در سالن بلند شد و عدهای بر سبیل اعتراض و تمسخر چیزی گفتند… ولی خب یک سال از فوت ابوالفتح گذشته بود و دیگر زیاد کسی به آفتابههای ازدست دادهاش فکر نمیکرد و اعتراضها به شدت سال پیش نبود… در این میان بعضیها هم فکر میکردند از کجا معلوم واقعاً ابوالفتح آفتابهدزد، پول دزدی را گاهی صرف کمک به ایتام نمیکرده؟ باری این بار به جز چند نفری که بلند شدند و ناسزاگویان مجلس را ترک کردند، بقیه نشستند و گوش دادند و چای و خرمایی خوردند و فاتحهای نثار روح ابوالفتح آفتابهدزد کردند بلکه آمرزیده شود.
سال بعد و سالهای بعد هر سال در مراسم ختم ابوالفتح، ذاکر از بخش آفتابهدزدی مرحوم سانسور میکرد و به بخش کمک به ایتام میافزود… سال چهارم یا پنجم بود که دیگر لقب آفتابهدزد از پسوند اسم مرحوم به کلی افتاد و او را مرحوم ابوالفتح خالی خطابش میکردند… هشتمین سالگرد او بود که ذاکری در حین ذکر گفتن، سهواً لقب «خان» را به انتهای نام مرحوم اضافه کرد که البته همانجا عدهای که ابوالفتح را میشناختند تذکر دادند که ابوالفتح، خان نبود و شغل آزاد داشته است. در دوازدهمین سالگرد بود که در اعلامیه مراسم ترحیم لقب «خان» به اسم ابوالفتح اضافه شد و چون کسی توجهی نکرد، دیگر این اسم بر سر زبانها افتاد.
سال پانزدهم در مراسم ترحیم او جوانی بلند شد و با گریه به حضار گفت که وقتی که کودکی یتیم بوده ابوالفتح خان شبانه برایش غذا و لباس میآورده و حاضران در مسجد به شدت تحت تاثیر قرار گرفته و گریستند (علت کار این جوان مکشوف نیست. برخی گفتهاند نوهای خود مرحوم بوده که با فشار والدینش چنین خاطرهای را جعل کرده است.) ۲۰ سال بعد از فوت ابوالفتح خان در مراسم سالگرد او که دیگر مراسم ترحیم نبود و به نوعی مراسم بزرگداشت ابوالفتح خان شمرده میشد، اولین بار صحبت از «حماسه ابوالفتح خان» شد. گویا کسی مدعی شده بود که مرگ ابوالفتح خان بر اثر شکستهگی پیشانی بوده که بر اثر شیرجه زدن در رودخانه برای نجات جان دخترکی یتیم که در حال غرق شدن بوده است حادث شده است. در سیاُمین سالروز بزرگداشت حماسه ابوالفتح خان و مرگ شهادتگونهاش گفته شد که عدهای او را به خواب دیدهاند که با یکی از بزرگان دین فالوده میخورده. در پنجاهمین سالروز حماسه آن بزرگوار، اسم میدان اصلی شهر به میدان ابوالفتح خان تغییر پیدا کرد و از همان سال بود که در سالروز حماسه او، دستههای عزاداری به شیوه مخصوص در شهر راه میافتادند و خاطره رشادتها و مردانهگیهای او را گرامی میداشتند. بعدها در همان شهر سقاخانهای به نام سقاخانه آقا ابوالفتح خان ساخته شد که مردم زیاد برای گرفتن حاجاتشان به آنجا میرفتند و در آنجا شمعی روشن میکردند و حتا شفا میگرفتند.
الان سالهاست که حماسه ابوالفتح خان و داستانهایی که از بزرگمنشیها و رشادتهای او نقل میشود الهام بخش مردمان و سقاخانه او حاجتدهنده حاجتمندان آن شهر است.