در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت
وبلاگ شخصی سیدمحمدعلی رضوی دانش پژوه حوزه علمیه قم و دکتری حقوق جزا و جرم شناسی
بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

يكشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۵۲ ب.ظ

لحظه به لحظه با ردیابی قاتل الهه حسین‌نژاد؛

لحظه به لحظه با ردیابی قاتل الهه حسین‌نژاد؛ از ردیابی موبایل دوم تا آخرین کارت به کارت الهه پس از سوار شدن بر خودروی سمند در میدان آزادی، ابتدا روی صندلی عقب خودروی قاتل نشسته بود، اما وقتی فهمید راننده می‌خواهد مسافر دیگری را به مقصد اسلامشهر سوار کند، برای راحتی بیشتر به صندلی جلو آمد. پس از ۲۰ دقیقه انتظار، مسافر دیگری پیدا نشد، الهه به دلیل عجله‌داشتن، از راننده خواست حرکت کند. الهه در مسیر، کرایه را به‌صورت اینترنتی از طریق تلفن همراه برای راننده واریز کرد. خودروی قاتل بدون مسافر دیگری به اسلامشهر می‌رسد و آنجا الهه از او می‌خواهد با دریافت مبلغی دیگر، او را به قائمیه (محل سکونت الهه) برساند. در طول مسیر با یکی از دوستانش با موبایل در حال گفت‌وگو بوده است که به گفته متهم، همین تماس تلفنی سرآغاز گفت‌وگویی میان آن‌ها شد که در نهایت به درگیری کشیده شد. قاتل پس از وارد آوردن ضربات چاقو و ارتکاب قتل در محدوده قائمیه، به مسیر خود تا بیابان‌های اطراف فرودگاه ادامه داد. سپس با رها کردن جسد در آن منطقه‌، چند متر دورتر موبایل مقتول را از خودرو به بیرون پرتاب و با عجله محل را به مقصد مخفیگاهش در خیابان نواب ترک کرد. پس از این ماجرا، متهم هنگامی که قصد داشت آثار جنایت را از خودرو تمیز کند متوجه گوشی دوم الهه حسین‌نژاد می‌شود که در جریان درگیری زیر صندلی خودرو افتاده و هنوز روشن است. قاتل یک روز پیش از دستگیری قصد داشت برای دیدن همسرش به خرم‌آباد برود، با یک تاکسی راهی ترمینال شد. پس از رسیدن به آنجا، ابتدا به سرویس بهداشتی رفت و دومین گوشی تلفن همراه مقتول را داخل چاه فاضلاب انداخت تا ردی از خود باقی نگذارد. متهم که مدعی است نتوانسته وسیله‌ای برای سفر به خرم‌آباد پیدا کند، از ادامه راه منصرف شده و به مخفیگاهش بازمی‌گردد. اما ساعاتی بعد، به دنبال کشف سرنخ‌های پرونده توسط پلیس، محل اختفای او شناسایی و در عملیاتی غافلگیرانه دستگیر می‌شود. متهم صبح امروز جهت سیرمراحل قانونی به دادسرای جنایی تهران اعزام شد و با دستور مرجع قضایی جهت روشن شدن زوایای پنهان پرونده در اختیار پلیس قرار گرفت/تسنیم

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۱۸:۵۲
mohammad razavi
جمعه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۴۵ ب.ظ

اشتباه در سند/ کوزه عسل

ملا نصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از گل کرد و روی آن را بند انگشتی عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت.

قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده.

ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزه ی عسل است.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ خرداد ۰۴ ، ۱۷:۴۵
mohammad razavi
چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۰۹ ق.ظ

آن مرحوم دیگر چه فرمودند ؟

یکی بود یکی نبود ، مردی بود که باغ و ملکی داشت و خانه ی بزرگی و یک سگ پاسبان ! سگ او وقتی که دزد می آمد پارس می کرد و همه را می ترساند و صاحب خانه را با خبر می کرد . صاحب خانه به سگش غذاهای خوب می داد و مواظب بود که مریض نشود .

اما روزی سگ باوفایش از دنیا رفت . صاحب سگ که بسیار ناراحت بود برای سگش یک قبر قشنگ در گورستان عمومی ساخت . مردم همه از این کار ناراضی بودند و می گفتند که دفن کردن سگ در گورستان عمومی درست نیست و این مسئله را با قاضی در میان گذاشتند . قاضی پرسید : چرا سگت را در گورستان عمومی دفن کرده ای ؟

صاحب سگ گفت : من سگم را دوست داشتم چون باوفا بود و جلوی دزدها را می گرفت . قاضی گفت : در هر صورت سگ نجس است و نباید در جایی که آدم ها را دفن می کنند دفن شود . صاحب سگ که دید ممکن است قاضی حکم بیرون بردن لاشه ی سگش را بدهد فکری کرد و گفت : جناب قاضی ! سگ من با سگ های معمولی فرق داشت او نه تنها در تمام عمرش مزاحم کسی نشد بلکه وصیت کرد که غذایش را برای مدت دو سال به قاضی بدهند !

قاضی ناراحت شد و گفت : غذای سگ را به من بدهید ؟

صاحب سگ گفت : بله سگ من هر ماه پنج من نان و روغن و پنجاه عدد تخم مرغ و چهار من گوشت می خورد . هنگام مردن وصیت کرد که این مقدار را به قاضی بدهیم .

قاضی که می دید صاحب سگ با زیرکی رشوه ی خوبی به او پیشنهاد کرده گفت : عجب سگ خوبی ! آن مرحوم دیگر چه گفتند ؟

از آن پس اگر به کسی برخورد کنیم که به خاطر سود شخصی یا پیشنهاد پولی از عقیده اش دست بردارد و برخلاف عقیده اش عمل کند ، می گوییم آن مرحوم دیگر چه فرمودند ؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۰۴ ، ۱۰:۰۹
mohammad razavi
چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۵۶ ب.ظ

غلطی عظیم افتاد!

آورده‌اند که در عهد ماضیه مردی نیک نام که اهل مکاسب بود و دستی در حجره بازار داشت و هم درکِ حجره‌ی مدرسه کرده و علم دیانت و کسب تعلیم کرده بود و سابقه سفر حجاز و عراق به تعدد و مکرر داشت، قصد سفر حج کرد. از قضا از اقربا و معاریف شهر و اصدقا نیز آهنگ حجاز و انجام حَجةُالاسلام داشتند. فرصت را غنیمت شمرد و قصد تدارک قافله نمود و با مشورت با کسان، عزمش جزم گردید و خود سالار قافله شد و جمعی از اعیان و مؤمنان را در قافله جمع کرد و ساز و برگ سفر مهیا ساخت و راهی حجاز شد.

جِد و جُهد بسیار کرد تا رضای اهل قافله فراهم کند. همه لوازم و اسباب آسایش قافله به شایسته تدارک کرد و تکریم همی توانست به جای آورد. در طی طریق از معانی و شریعت حج در هر فرصتی‌ سخن‌ها بگفت. بدین سبب همه بر او دعا همی گفتند و سلوک و سعی او به کرّات قدر دانستند. الغایه بعد ایامی طی طریق، به مکه وارد شدند و جملگی به زیارت کعبه تشرف یافتند.

سالار قافله آن‌چه از طواف و سعی و صلاة لازم بود به کمال به جا آورد و اهل قافله را نیز به تمام به انجام مناسک دلالت نمود. بعد فراغت از مناسک مقابل کعبه مُقام گرفت و به تورق خاطرات سفر گشود! به خاطرش آغاز و طول و مسائل سفر یک به یک بگذشت و صعوبت و مشکلات سفر مرور کرد. در همین حال، صاحب‌ِبیت را مخاطب‌ ساخت و بدو چنین سخن گفت: من سالار قافله‌ام و بزرگ جماعت! چه خدمت‌ها که به ضیوفت‌نکرده‌ام و چه زحمات که بهرشان متحمل نشدم! همان سان که نظر به بیت داشت، خدمات خود احصا می‌نمود و به خود می‌بالید و به صفحه توفیقات خود می‌افزود و در لذت خیال، خویش را به نکویی ستود و به تمجید تدبیر و همت و حلمش قنود! گامی به جلو نهاد و به قیاس با اقران و نظایر در ماضی و حال پرداخت و خود را اَرجح از آنان یافت و همه را پای تدبیر و دانش خویش نگاشت! ناگاه صدای خوش آهنگ مردی جوان در کنارش که به تلاوت کلام حق تعالی بلند شده بود او را از اندیشه در فضائل و احصای خدمات و توفیفاتش باز داشت و به خود کشاند! "یَـٰٓأَیُّهَا ٱلۡإِنسَٰنُ مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ ٱلۡکَرِیمِ" گویی ندایی بود از ملکوت که او را از عالم خواب به وادی یقضه ببردش! ناگهان به خود آمد و گفت: دانستم غلطی عظیم افتاد! برخاست و از حرم برون شد و در منزلی وقوف کرد و ساعت‌ها در اندیشه مستغرق و به عتاب و ملامت خود همی پرداخت که این چه فکرتی بود که غفلت از صاحب بیت در جوار بیت نمودی و عنان به نفس سپردی و قلیل توشه تباه ساختی! عهد کرد تا از این منزل بَر نخیزد مگر آن‌که خویش باز یابد و حضرت حق به لطفش، توبه رفیقش سازد! هم‌سفری اهل‌دل که در قافله همره او بود، به نزدش آمد و از پریشان‌حالی‌اش پرسش نمود، ماجرا بگفت. هم‌سفرش بدو گفت، آن‌که صفحات خدمت به کثرت و غلو در صفحه خیالت گشود شیطان بود و آن‌که کلام وحی به گوش جانت نواخت، تحفه یزدان بود که به لطف بر مهمانش آورد. او خود کس فرستاد تا مهمانش از شیطان برهاند ! تو چرا خانه‌اش رها ساختی؟! خود فرمود"فَفِرُّوٓاْ إِلَى ٱللَّهِ" نه آن‌که از خانه‌اش برهی!

حمید احمدی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۰۴ ، ۱۹:۵۶
mohammad razavi