در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت
وبلاگ شخصی سیدمحمدعلی رضوی دانش پژوه حوزه علمیه قم و دکتری حقوق جزا و جرم شناسی
بایگانی
آخرین نظرات

۴ مطلب در آذر ۱۴۰۴ ثبت شده است

پنجشنبه, ۱۴ آذر ۱۴۰۴، ۰۸:۵۴ ق.ظ

بیاییم انصاف را بیاموزیم

یک دانشجوی پزشکی خاطره بسیار جالبی را از زمان دانشجویی‌اش نقل می‌کند. زمانی که ما دانشجوی پزشکی بودیم، در بخش قلب، استادی داشتیم که از بهترین استادان ما بود. او در هر فرصتی که به‌دست می‌آورد، سعی می‌کرد نکته جدیدی به ما بیاموزد و دانسته‌های خود را در بهترین شکل ممکن به ما منتقل می‌کرد. او در فرصت‌های مناسب، ما را در بوته تجربه و عمل قرار می‌داد. در اولین روزهای بخش ما را به بالین یک مرد جوان که تازه بستری شده بود، برد. بعد از سلام و ادای احترام، به او گفت: اگر اجازه می‌دهید این همکاران من نیز قلب شما را معاینه کنند. مرد جوان پذیرفت. سپس به ما که ترکیبی از کارآموز و کارورز بودیم رو کرد و گفت: هریک از شما صدای قلب این بیمار را به‌دقت گوش کنید و هرچه می‌شنوید روی تکه‌کاغذی یادداشت کنید و به من بدهید. نظر استاد از اینکه این شیوه را به‌کار می‌برد، این بود که اگر کسی از ما تشخیصش نادرست بود، از دیگری خجالت نکشد. هریک از ما به نوبت، قلب بیمار را معاینه کردیم و نظر خود را بر روی کاغذی نوشتیم و به استاد دادیم. همه مایل بودیم بدانیم که آیا تشخیصمان درست بوده یا خیر؟ استاد نوشته‌های ما را تک‌تک مشاهده و قرائت کرد. جواب‌ها متنوع بودند. یکی به افزایش ضربان قلب اشاره کرده بود. یکی به نامنظمی ریتم آن. یکی نوشته بود: «ضربان طبیعی است.». یکی ریتم گالوپ ضعیف شنیده بود. یکی اظهار کرده بود که بیمار چاق است و صداهای مبهم شنیده می‌شود و یکی به‌ وجود صدای اضافی در یکی از کانون‌ها اشاره کرده بود. استاد چند لحظه‌ای سکوت کرد و به ما می‌نگریست. منتظر بودیم تا یکی از آن نوشته‌ها را که صحیح‌تر بوده، معرفی نماید. اما با کمال تعجب استاد گفت: متاسفانه همه این‌ها غلط است. و در حالی که تنها کاغذ باقی‌مانده در دست راستش را تکان می‌داد، ادامه داد: تنها کاغذی که می‌تواند به حقیقت نزدیک باشد، این کاغذ است که نویسندهٔ آن بدون شک انسانی صادق است که می‌تواند در آینده پزشکی حاذق شود. نوشته او را می‌خوانم، خودتان قضاوت کنید. همه سر تا پا گوش بودیم تا استاد آن نوشته صحیح را بخواند. ایشان گفت: در این کاغذ نوشته: «متاسفانه به‌علت کم‌تجربگی قادر به شنیدن صدایی نیستم.» و در حالی که به چشمان متعجب ما می‌نگریست، ادامه داد: من نمی‌دانم در حالی که این بیمار دکستروکاردی دارد، و قلبش در طرف راست قرار گرفته، شما چگونه این همه صداهای متنوع را در طرف چپ سینه او شنیده‌اید؟ بچه‌های خوب من، از همین حالا که دانشجو هستید بدانید که تشخیص‌ندادن عیب نیست ولی تشخیص غلط بر مبنای یک معاینه غلط، عیب بزرگی محسوب می‌شود و می‌تواند برای بیمار خطرناک باشد. در پزشکی دقت، صداقت، حوصله و تجربه حرف اول را می‌زند. سعی کنید با بی‌دقتی برای بیمار خود، تشخیص نادرستی ندهید، یا برای او تصمیمی ناثواب نگیرید. پ‌ن: در هر موردی تشخیص منصفانه باید داشته باشیم. در این صورت قضاوت کمتری خواهیم داشت. پس مطلب فوق یک درس انسانی‌ست نه فقط پزشکی. بیاییم انصاف را بیاموزیم تا انسانیت را در زندگی جاری کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ آذر ۰۴ ، ۰۸:۵۴
mohammad razavi
دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۴، ۰۱:۲۵ ب.ظ

مذهب شیعه از خلافت معاویه تا قرن چهاردهم

علامه سید محمد حسین طباطبایى

اشاره:

مذهب شیعه و پیروان آن در طول تاریخ با دستگاه های غاصب و ظالم دست و پنجه نرم کرده و پیو.سته در اختناق و فشارهای فیزیکی و روانی قرار داشته اند. در زمان حکومت معاوین بن ابی سفیان سخت ترین شرایطی برای شیعیان به وجود آمده که حتی امام علی (ع) در منابر و نمازهای جمعه رسماً مورد لعن و نفرین قرار می گرفت. این نوشته اشاره ای دار به وضعیت مذهب شیعه از زمان حکومت معاویه ابن ابی سفیان تا قرن چهارم هجری قمری.

 انتقال خلافت به معاویه و تبدیل آن به سلطنت موروثی

پس از شهادت امیر المؤمنین علی علیه السلام به موجب وصیت آن حضرت و بیعت مردم، حضرت حسن بن علی علیهما السلام که پیش شیعه دوازده امامی، امام دوم می‏ باشد متصدی خلافت شد ولی معاویه آرام ننشسته به سوی عراقـکه مقر خلافت بود، لشکر کشیده با حسن بن علی به جنگ پرداخت. وی با دسیسه ‏های مختلف و دادن پول های گزاف، تدریجا یاران و سرداران حسن بن علی را فاسد کرده بالأخره حسن بن علی را مجبور نمود که به عنوان صلح، خلافت را به وی واگذار کند و حسن بن علی نیز خلافت را به این شرط که پس از در گذشت معاویه، به وی ‏برگردد و به شیعیان تعرض نشود، به معاویه واگذار نمود (۱) .

در سال چهل هجری، معاویه بر خلافت اسلامی استیلا یافت و بلافاصله به عراق آمده در سخنرانی که کرد به مردم اخطار نموده و گفت: «من با شما سر نماز و روزه نمی‏ جنگیدم بلکه می‏ خواستم بر شما حکومت کنم و به مقصود خود رسیدم» (۲) !!

و نیز گفت: «پیمانی که با حسن بستم لغو و زیر پای من است!!» (۳) معاویه با این سخن اشاره می‏ کرد که سیاست را از دیانت جدا خواهد کرد و نسبت به مقررات دینی، ضمانتی نخواهد داشت و همه نیروی خود را در زنده نگه داشتن حکومت خود به کار خواهد بست و البته روشن است که چنین حکومتی سلطنت و پادشاهی است نه خلافت و جانشینی پیغمبر خدا. و از اینجا بود که بعضی از کسانی که به حضور وی بار یافتند به عنوان پادشاهی سلامش دادند (۴) و خودش نیز در برخی از مجالس خصوصی، از حکومت خود با ملک و پادشاهی تعبیر می‏ کرد (۵) اگر چه در ملأ عام خود را خلیفه معرفی می ‏نمود.

و البته پادشاهی که بر پایه زور استوار باشد وراثت را به دنبال خود دارد و بالأخره نیز به نیت خود جامه عمل پوشانید و پسر خود یزید را که جوانی بی‏بند و بار بود و کمترین شخصیت دینی نداشت، ولایت عهدی داده به جانشینی خود برگزید (۶) و آن همه حوادث ننگین را به بار آورد. معاویه با بیان گذشته خود اشاره می‏ کرد که نخواهد گذاشت حسن علیه السلام پس از وی به خلافت برسد، یعنی در خصوص خلافت بعد از خود، فکری دیگر دارد و آن همان بود که حسن علیه السلام را با سم شهید کرد (۷) و راه را برای فرزند خود یزید هموار ساخت. معاویه با الغای پیمان نامبرده می ‏فهمانید که هرگز نخواهد گذاشت شیعیان اهل بیت در محیط امن و آسایش بسر برند و کما فی السابق به فعالیت های دینی خود ادامه دهند و همین معنا را نیز جامه عمل پوشانید (۸) .

وی اعلام نمود که هر کس در مناقب اهل بیت حدیثی نقل کند هیچگونه مصونیتی در جان و مال و عرض خود نخواهد (۹) داشت و دستور داد هر که در مدح و منقبت سایر صحابه و خلفا حدیث ‏بیاورد، جایزه کافی بگیرد و در نتیجه اخبار بسیاری در مناقب صحابه جعل شد (۱۰) و دستور داد در همه بلاد اسلامی در منابر به علی علیه السلام ناسزا گفته شود (و این دستور تا زمان عمر بن عبد العزیز خلیفه اموی «۹۹ـ۰۱۱» اجرا می‏ شد) وی به دستیاری عمال و کارگردانان خود که جمعی از ایشان صحابی بودند، خواص شیعه علی علیه السلام را کشت و سر برخی از آنان را به نیزه زده در شهرها گردانیدند و عموم شیعیان را در هر جا بودند به ناسزا و بیزاری از علی تکلیف می‏ کرد و هر که خود داری می‏کرد به قتل می‏رسید (۱۱) .

سخت‏ترین روزگار برای شیعه

سخت‏ترین زمان برای شیعه در تاریخ تشیع،همان زمان حکومت بیست ساله معاویه بود که شیعه هیچ گونه مصونیتی نداشت و اغلب شیعیان اشخاص شناخته شده و مارک دار بودند و دو تن از پیشوایان شیعه (امام دوم و امام سوم) که در زمان معاویه بودند، کمترین وسیله ‏ای برای برگردانیدن اوضاع ناگوار در اختیار نداشتند حتی امام سوم شیعه که در شش ماه اول سلطنت یزید، قیام کرد با همه یاران و فرزندان خود شهید شد، در مدت ده سالی که در خلافت معاویه می‏زیست تمکن این اقدام را نیز نداشت.

اکثریت تسنن، این همه کشتارهای ناحق و بی‏بند و باری ها را که به دست صحابه و خاصه معاویه و کارگردانان وی انجام یافته است، توجیه می‏کنند که آنان صحابه بودند و به مقتضای احادیثی که از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم رسیده، صحابه مجتهدند و معذور و خداوند از ایشان راضی است و هر جرم و جنایتی که از ایشان سر بزند معفو است!!!ولی شیعه این عذر را نمی ‏پذیرد، زیرا:

اولا: معقول نیست یک رهبر اجتماعی مانند پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و سلم برای احیای حق و عدالت و آزادی بر پا خاسته و جمعی را هم عقیده خود گرداند که همه هستی خود را در راه این منظور مقدس گذاشته آن را لباس تحقق بخشند و وقتی که به منظور خود نایل شد،یاران خود را نسبت به مردم و قوانین مقدسه خود آزادی مطلق بخشد و هر گونه حق کشی و تبه کاری و بی بند و باری را از ایشان عفو داند، یعنی با دست و ابزاری که بنایی را بر پا کرده با همان دست و ابزار آن را خراب کند.

و ثانیا: این روایات که صحابه را تقدیس و اعمال ناروا و غیر مشروع آنان را تصحیح می ‏کند و ایشان را آمرزیده و مصون معرفی می‏ نماید از راه خود صحابه به ما رسیده و به روایت ایشان نسبت داده شده است و خود صحابه به شهادت تاریخ قطعی با همدیگر معامله مصونیت و معذوریت نمی‏ کردند، صحابه بودند که دست به کشتار و سب و لعن و رسوا کردن همدیگر گشودن و هرگز کمترین اغماض و مسامحه ‏ای در حق همدیگر روا نمی ‏داشتند. بنابر آنچه گذشت، به شهادت عمل خود صحابه، این روایات صحیح نیستند و اگر صحیح باشند مقصود از آنها معنای دیگری است غیر از مصونیت و تقدیس قانونی صحابه. و اگر فرضا خدای متعال در کلام خود، روزی از صحابه در برابر خدمتی که در اجرای فرمان او کرده‏اند اظهار (۱۲) رضایت فرماید، معنای آن، تقدیر از فرمانبرداری گذشته آنان است نه اینکه در آینده می‏ توانند هر گونه نافرمانی که دلشان می ‏خواهد بکنند.

استقرار سلطنت بنی امیه

سال شصت هجری قمری معاویه در گذشت و پسرش یزید طبق بیعتی که پدرش از مردم برای وی گرفته بود زمان حکومت اسلامی را در دست گرفت. یزید به شهادت تاریخ، هیچ گونه شخصیت دینی نداشت، جوانی بود حتی در زمان حیات پدر، اعتنایی به اصول و قوانین اسلام نمی‏ کرد و جز عیاشی و بی بند و باری و شهوترانی سرش نمی ‏شد و در سه سال حکومت خود، فجایعی راه انداخت که در تاریخ ظهور اسلام با آن همه فتنه‏ ها که گذشته بود، سابقه نداشت. سال اول، حضرت حسین بن علی علیه السلام را که سبط پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود با فرزندان و خویشان و یارانش با فجیع ترین وضعی کشت و زنان و کودکان و اهل بیت پیغمبر را به همراه سرهای بریده شهدا در شهرها گردانید (۱۳) و در سال دوم، «مدینه» را قتل عام کرد و خون و مال و عرض مردم را سه روز به لشکریان خود مباح ساخت (۱۴) و سال سوم، «کعبه مقدسه» را خراب کرده و آتش‏ زد!! (۱۵) و پس از یزید، آل مروان از بنی امیه زمام حکومت اسلامی راـبه تفصیلی که در تواریخ ضبط شده در دست گرفتند حکومت این دسته یازده نفری که نزدیک به هفتاد سال ادامه داشت، روزگار تیره و شومی برای اسلام و مسلمین به وجود آورد که در جامعه اسلامی جز یک امپراطوری عربی استبدادی که نام خلافت اسلامی بر آن گذاشته شده بود، حکومت نمی‏ کرد و در دوره حکومت اینان کار به جایی کشید که خلیفه وقت (ولید بن یزید) که جانشین پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و یگانه حامی دین شمرده می ‏شد. بی محابا تصمیم گرفت بالای خانه کعبه غرفه ‏ای بسازد تا در موسم حج در آنجا مخصوصا به خوش گذرانی بپردازد (۱۶) !!

خلیفه وقت‏ [ولید بن یزید] قرآن کریم را آماج تیر قرار داد و در شعری که خطاب به قرآن انشاء کرد گفت: روز قیامت که پیش خدای خود حضور می یابی بگوی خلیفه مرا پاره کرد!! (۱۷) البته شیعه که اساسا اختلاف نظر اساسی‏ شان با اکثریت تسنن در سر دو مسئله خلافت اسلامی و مرجعیت دینی بود،در این دوره تاریک،روزگاری تلخ و دشواری می‏گذرانیدند ولی شیوه بیدادگری و بی بند و باری حکومت های وقت و قیافه مظلومیت و تقوا و طهارت پیشوایان اهل بیت آنان را روز به روز در عقایدشان استوارتر می‏ ساخت و مخصوصا شهادت دلخراش حضرت حسین پیشوای‏ سوم شیعه در توسعه یافتن تشیع و بویژه در مناطق دور از مرکز خلافت، مانند عراق و یمن و ایران کمک بسزایی کرد.

گواه این سخن این است که در زمان امامت پیشوای پنجم شیعه که هنوز قرن اول هجری تمام نشده و چهل سال از شهادت امام سوم گذشته بود، به مناسبت اختلال و ضعفی که در حکومت اموی پیدا شده بود، شیعه از اطراف کشور اسلامی مانند سیل به دور پیشوای پنجم ریخته به اخذ حدیث و تعلم معارف دینی پرداختند (۱۸) . هنوز قرن اول هجری تمام نشده بود که چند نفر از امرای دولت شهر قم را در ایران بنیاد نهاده و شیعه نشین کردند (۱۹) ولی در عین حال شیعه به حسب دستور پیشوایان خود،در حال تقیه و بدون تظاهر به مذهب زندگی می ‏کردند.

بارها در اثر کثرت فشار و سادات علوی بر ضد بیدادگری های حکومت قیام کردند ولی شکست خوردند و بالأخره جان خود را در این راه گذاشتند و حکومت بی‏ پروای وقت در پایمال کردن‏شان فروگذاری نکرد. جسد زید را که پیشوای شیعه زیدیه بود از قبر بیرون آورده به دار آویختند و سه سال بر سر دار بود، پس از آن پایین آورده و آتش زدند و خاکسترش را به باد دادند!! (۲۰) به نحوی که اکثر شیعه معتقدند امام چهارم و پنجم نیز به دست بنی امیه با سم در گذشتند (۲۱) و درگذشت امام دوم و سوم نیز به دست آنان بود. فجایع اعمال امویان به حدی فاحش و بی‏پرده بود که اکثریت اهل تسنن با اینکه خلفا را عموما مفترض الطاعه می ‏دانستند ناگزیر شده خلفا را به دون دسته تقسیم کردند. خلفای راشدین که چهار خلیفه اول پس از رحلت پیغمبر اکرم می‏ باشند (ابو بکر و عمر و عثمان و علی) و خلفای غیر راشدین که از معاویه شروع می‏شود.

امویین در دوران حکومت خود در اثر بیدادگری و بی بند و باری به اندازه‏ ای نفرت عمومی را جلب کرده بودند که پس از شکست قطعی و کشته شدن آخرین خلیفه اموی،دو پسر وی با جمعی از خانواده خلافت از دار الخلافه گریختند و به هر جا روی آوردند پناهشان ندادند، بالأخره پس از سرگردانی های بسیار که در بیابان های نوبه و حبشه و بجاوه کشیدند و بسیاری از ایشان از گرسنگی و تشنگی تلف شدند،به جنوب یمن در آمدند و به دریوزگی خرج راهی از مردم تحصیل کرده و درزی حمالان عازم مکه شدند و آنجا در میان مردم ناپدید گردیدند (۲۲) .

شیعه در قرن دوم هجری

در اواخر ثلث اول قرن دوم هجری، به دنبال انقلابات و جنگ های خونینی که در اثر بیدادگری و بد رفتاری های بنی امیه در همه جای کشورهای اسلامی ادامه داشت، دعوتی نیز به نام اهل بیت پیغمبر اکرم در ناحیه خراسان ایران پیدا شده، متصدی دعوت «ابو مسلم مروزی» سرداری ایرانی بود که به ضرر خلافت اموی قیام کردو شروع به پیشرفت نمود تا دولت اموی را بر انداخت (۲۳) .این نهضت و انقلاب اگر چه از تبلیغات عمیق شیعه سرچشمه می ‏گرفت و کم و بیش عنوان خون خواهی شهدای اهل بیت را داشت و حتی از مردم برای یک مرد پسندیده از اهل بیت (سربسته) بیعت می‏ گرفتند با این همه به دستور مستقیم یا اشاره پیشوایان شیعه نبود،به گواهی اینکه وقتی که «ابو مسلم» بیعت خلافت را به امام ششم شیعه امامیه در مدینه عرضه داشت، وی جدا رد کرد و فرمود: «تو از مردان من نیستی و زمان نیز زمان من نیست» (۲۴) .

بالأخره بنی عباس به نام اهل بیت خلافت را ربودند (۲۵) و در آغاز کار روزی چند به مردم و علویین روی خوش نشان دادند حتی به نام انتقام شهدای علویین، بنی امیه را قتل عام کردند و قبور خلفای بنی امیه را شکافته هر چه یافتند آتش زدند (۲۶) ولی دیری نگذشت که شیوه ظالمانه بنی امیه را پیش گرفتند و در بیدادگری و بی بند و باری هیچ گونه فروگذاری نکردند. «ابو حنیفه» رئیس یکی از چهار مذهب اهل تسنن به زندان منصور رفت (۲۷) و شکنجه ‏ها دید و «ابن حنبل»رئیس یکی از چهار مذهب، تازیانه خورد (۲۸) و امام ششم شیعه امامیه پس از آزار و شکنجه بسیار،با سم درگذشت (۲۹) و علویین را دسته دسته گردن می‏ زدند یا زنده زنده دفن می ‏کردند یا لای دیوار یا زیر ابنیه دولتی می ‏گذاشتند.

«هارون» خلیفه عباسی که در زمان وی امپراطوری اسلامی به اوج قدرت و وسعت خود رسیده بود و گاهی خلیفه به خورشید نگاه می‏ کرد و آن را مخاطب ساخته می‏ گفت به هر کجا می‏ خواهی بتاب که به جایی که از ملک من بیرون است نخواهی تابید! از طرفی لشکریان وی در خاور و باختر جهان پیش می‏ رفتند ولی از طرفی در جسر بغداد که در چند قدمی قصر خلیفه بود، بی ‏اطلاع و بی اجازه خلیفه، مأمور گذاشته از عابرین حق عبور می‏ گرفتند، حتی روزی خود خلیفه که می‏ خواست از جسر عبور کند، جلویش را گرفته حق العبور مطالبه کردند! (۳۰) یک مغنی با خواندن دو بیت شهوت انگیز،«امین» خلیفه عباسی را سر شهوت آورد، امین سه میلیون درهم نقره به وی بخشید، مغنی از شادی خود را به قدم خلیفه انداخته گفت: یا امیر المؤمنین! این همه پول را به من می‏ بخشی؟ خلیفه در پاسخ گفت اهمیتی ندارد ما این پول را از یک ناحیه ناشناخته کشور می ‏گیریم!! (۳۱) ثروت سرسام آوری که همه ساله از اقطار کشورهای اسلامی به عنوان بیت المال مسلمین به دارالخلافه سرازیر می‏ شد، به مصرف هوسرانی و حقکشی خلیفه وقت می ‏رسید، شماره کنیزان پریوش و دختران و پسران زیبا در دربار خلفای عباسی به هزاران می ‏رسید!! وضع شیعه از انقراض دولت اموی و روی کار آمدن بنی عباس، کوچکترین تغییری پیدا نکرد جز اینکه دشمنان بیدادگری وی تغییر اسم دادند.

شیعه در قرن سوم هجری

با شروع قرن سوم، شیعه نفس تازه ‏ای کشید و سبب آن اولا: این بود که کتب فلسفی و علمی بسیاری از زبان یونانی و سریانی و غیر آنها به زبان عربی ترجمه شد و مردم به تعلیم علوم عقلی و استدلالی هجوم آوردند. علاوه بر آن «مأمون» خلیفه عباسی (۱۹۵ـ۲۱۸) معتزلی مذهب به استدلال عقلی در مذهب علاقه ‏مند بود و در نتیجه به تکلم استدلالی در ادیان و مذاهب رواج تام و آزادی کامل داده بود و علما و متکلمین شیعه از این آزادی استفاده کرده در فعالیت علمی و در تبلیغ مذهب اهل بیت فروگذاری نمی‏ کردند (۳۲) .

و ثانیا: مأمون عباسی به اقتضای سیاست خود به امام هشتم شیعه امامیه ولایت عهد داده بود و در اثر آن علویین و دوستان اهل بیت تا اندازه‏ای از تعرض اولیای دولت مصون بوده و کم و بیش از آزادی بهره‏ مند بودند ولی باز دیری نگذشت که دم برنده شمشیر به سوی شیعه برگشت و شیوه فراموش شده گذشتگان به سراغشان آمد، خاصه در زمان متوکل عباسی (۲۳۲ـ۲۴۷ هجری) که مخصوصا با علی و شیعیان وی دشمنی خاصی داشت و هم به امروی بود که مزار امام سوم شیعه امامیه را در کربلا با خاک یکسان کردند (۳۳) .

شیعه در قرن چهارم هجری

در قرن چهارم هجری عواملی به وجود آمد که برای وسعت یافتن تشیع و نیرومند شدن شیعه کمک به سزایی می‏کرد که از آن جمله سستی ارکان خلافت بنی عباسی و ظهور پادشاهان «آل بویه» بود. پادشاهان «آل بویه» که شیعه بودند،کمال نفوذ را در مرکز خلافت که بغداد بود و همچنین در خود خلیفه داشتند (۳۴) و این قدرت قابل توجه به شیعه اجازه می‏داد که در برابر مدعیان مذهبی خود که پیوسته به اتکای قدرت، خلافت آنان را خرد می ‏کردند، قد علم کرده آزادانه به تبلیغ مذهب بپردازند.

چنانکه مورخین گفته‏ اند در این قرن، همه جزیره العرب یا قسمت معظم آن به استثنای شهرهای بزرگ،شیعه بودند و با این وصف برخی از شهرها نیز مانند هجر و عمان و صعده در عین حال شیعه بودند.در شهر بصره که پیوسته مرکز تسنن بود و با شهر کوفه که مرکز تشیع شمرده می‏شد رقابت مذهبی داشت، عده ‏ای قابل توجه شیعه بودند و همچنین در طرابلس و نابلس و طبریه و حلب و هرات، شیعه بسیار بود و اهواز و سواحل خلیج فارس از ایران نیز مذهب‏شیعه رواج داشت (۳۵) .

در آغاز این قرن بود که «ناصر اطروش» پس از سالها تبلیغ که در شمال ایران به عمل آورد به ناحیه طبرستان استیلا یافت و سلطنت تأسیس کرد که تا چند پشت ادامه داشت و پیش از «اطروش» نیز حسن بن زید علوی سالها در طبرستان سلطنت کرده بود (۳۶) .

در این قرن، فاطمیین که اسماعیلی بودند به مصر دست یافتند و سلطنت دامنه ‏داری (۲۹۶ـ۵۲۷) تشکیل دادند (۳۷) .

بسیار اتفاق می ‏افتاد که در شهرهای بزرگ مانند بغداد و بصره و نیشابور کشمکش و زد و خورد و مهاجمه‏ هایی میان شیعه و سنی در می ‏گرفت و در برخی از آنها شیعه غلبه می‏ کرد و از پیش می ‏برد.

شیعه در قرن نهم هجری

از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم، شیعه به همان افزایش که در قرن چهارم داشت ادامه می ‏داد و پادشاهانی نیز که مذهب شیعه داشتند به وجود آمده از تشیع ترویج می ‏نمودند. در اواخر قرن پنجم هجری، دعوت اسماعیلیه در قلاع الموت ریشه انداخت و اسماعیلیه نزدیک به یک قرن و نیم در وسط ایران در حال استقلال کامل می‏ زیستند (۳۸) و سادات مرعشی در مازندران، سال های متمادی سلطنت کردند (۳۹) .

«شاه خدابنده» از پادشاهان مغول، مذهب شیعه را اختیار کرد و اعقاب او از پادشاهان مغول، سالیان دراز در ایران سلطنت کردند و از تشیع ترویج می‏کردند و همچنین سلاطین «آق قویونلو و قره قویونلو» که در تبریز حکومت می‏ کردند (۴۰) و دامنه حکمرانی‏ شان تا فارس و کرمان کشیده می‏ شد و همچنین حکومت فاطمیین نیز سالیان دراز در مصر بر پا بود. البته قدرت مذهبی جماعت با پادشاهان وقت تفاوت می‏کرد چنانکه پس از بر چیده شدن بساط فاطمی ین و روی کار آمدن سلاطین«آل ایوب»،صفحه برگشت و شیعه مصر و شامات، آزادی مذهبی را بکلی از دست دادند و جمع کثیری از تشیع از دم شمشیر گذشتند (۴۱) .

و از آن جمله «شهید اول محمد بن محمد مکی»، یکی از نوابغ فقه شیعه،سال ۷۸۶ هجری در دمشق به جرم تشیع کشته شد (۴۲) !!

و همچنین شیخ اشراق «شهاب الدین سهروردی»در حلب به جرم فلسفه به قتل رسید (۴۳) !!

روی هم رفته در این پنج قرن، شیعه از جهت جمعیت در افزایش و از جهت قدرت و آزادی مذهبی، تابع موافقت و مخالفت سلاطین وقت بوده ‏اند و هرگز در این مدت، مذهب تشیع در یکی از کشورهای اسلامی، مذهب رسمی اعلام نشده بود.

شیعه در قرن دهم تا یازدهم هجری

سال ۹۰۶ هجری، جوان سیزده ساله‏ای از خانواده شیخ صفی اردبیلی (متوفای ۷۳۵ هجری) که از مشایخ طریقت در شیعه بود با سیصد نفر درویش از مریدان پدرانش به منظور ایجاد یک کشور مستقل و مقتدر شیعه از اردبیل قیام کرده شروع به کشور گشایی و بر انداختن آیین ملوک الطوایفی ایران نمود و س از جنگ های خونین که با پادشاهان محلی و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان که زمان امپراطوری عثمانی را در دست داشتند، موفق شد که ایران قطعه قطعه را به شکل یک کشور درآورده و مذهب شیعه را در قلمرو حکومت خود رسمیت دهد (۴۴) .پس از درگذشت شاه اسماعیل صفوی، پادشاهان دیگری از سلسله صفوی تا اواسط قرن دوازدهم هجری سلطنت کردند و یکی پس از دیگری رسمیت مذهب شیعه امامیه را تأیید و تثبیت نمودند،حتی در زمانی که در اوج قدرت بودند (زمان شاه عباس کبیر) توانستند وسعت ارضی کشور و آمار جمعیت را به بیش از دو برابر ایران کنونی (سال ۱۳۸۴ هجری قمری) برسانند (۴۵) گروه شیعه در این دو قرن و نیم تقریبا در سایر نقاط کشورهای اسلامی به همان حال سابق با افزایش طبیعی خود باقی بوده است.

شیعه در قرن دوازده تا چهاردهم هجری

در سه قرن اخیر، پیشرفت مذهبی شیعه به همان شکل طبیعی ‏سابقش بوده است و فعلا که اواخر قرن چهاردهم هجری است تشیع در ایران مذهب رسمی عمومی شناخته می‏شود و همچنین در یمن و در عراق اکثریت جمعیت را شیعه تشکیل می ‏دهد و در همه ممالک مسلمان نشین جهان، کم و بیش شیعه وجود دارد و روی هم رفته در کشورهای مختلف جهان، بیش از سه صد میلیون شیعه زندگی می‏ کند.

پى نوشت:

۱ـ تاریخ یعقوبی،ج ۲،ص ۱۹۱ و سایر تواریخ.

۲ـ شرح ابن ابی الحدید،ج ۴،ص ۱۶۰.تاریخ طبری،ج ۴،ص ۱۲۴.تاریخ ابن اثیر،ج ۳،ص ۲۰۳

۳ـ همان مدرک.

۴ـ تاریخ یعقوبی،ج ۲،ص ۱۹۳

۵ـ تاریخ یعقوبی،ج ۲،ص ۲۰۲

۶ـ یزید مردی بود عیاش و هوسران و دائم الخمر،لباسهای حریر و جلف میپوشید،سگ و میمونی داشت که ملازم و همبازی وی بودند،مجالس شب نشینی او با طرب و ساز و شراب برگزار میشد،نام میمون او«ابو قیس»بود و او را لباس زیبا پوشانیده در مجلس شربش حاضر میکرد!گاهی هم سوار اسبش کرده به مسابقه میفرستاد (تاریخ یعقوبی،ج ۲،ص ۱۹۶.مروج الذهب،ج ۳،ص ۷۷)

۷ـ مروج الذهب،ج ۳،ص ۵.تاریخ ابی الفداء،ج ۱،ص ۱۸۳

۸ـ النصایح الکافیه،ص ۷۲،نقل از کتاب الاحداث.

۹ـ روی ابو الحسن المدائنی فی کتاب الاحداث قال:کتب معاویه نسخه واحده الی عماله بعد عام الجماعه:انی برئت الذمه ممن روی شیئا من فضل ابی تراب و اهل بیته النصایح الکافیه،تألیف محمد بن عقیل،چاپ نجف،سال ۱۳۸۶ هجری،ص ۸۷ و ۱۹۴

۱۰ـ النصایح الکافیه،ص ۷۲ و .۷۳

۱۱ـ النصایح الکافیه،ص ۵۸،۶۴،۷۷ و ۷۸

۱۲ـ سوره توبه،آیه .۱۰۰

۱۳ـ تاریخ یعقوبی،ج ۲،ص ۲۱۶ تاریخ ابی الفداء،ج ۱،ص ۱۹۰.مروج الذهب،ج ۳،ص ۶۴ و تواریخ دیگر.

۱۴ـ اریخ یعقوبی،ج ۲،ص ۲۴۳.تاریخ ابی الفداء،ج ۱،ص ۱۹۲.مروج الذهب،ج ۳،ص ۷۸

۱۵ـ تاریخ یعقوبی،ج ۲،ص ۲۲۴ تاریخ ابی الفداء،ج ۱،ص ۱۹۲.مروج الذهب،ج ۳،ص ۸۱

۱۶ـ تاریخ یعقوبی،ج ۳،ص .۷۳

۱۷ـ ذا ما جئت ربک یوم حشر فقل یا رب خرقنی الولید (مروج الذهب،ج ۳،ص ۲۱۶)

۱۸ـ ر.ک:بحث امام شناسی همین کتاب.

۱۹ـ معجم البلدان،ماده«قم»

۲۰ـ مروج الذهب،ج ۳،ص ۲۱۷ـ۲۱۹.تاریخ یعقوبی،ج ۳،ص ۶۶

۲۱ـ بحار،ج ۱۲ و سایر مدارک شیعه.

۲۲ـ تاریخ یعقوبی،ج ۳،ص .۸۴

۲۳ـ تاریخ یعقوبی،ج ۳،ص ۷۹.تاریخ ابی الفداء،ج ۱،ص ۲۰۸ و تواریخ دیگر.

۲۴ـ تاریخ یعقوبی،ج ۳،ص ۸۶.مروج الذهب،ج ۳،ص ۲۶۸

۲۵ـ تاریخ یعقوبی،ج ۳،ص ۸۶.مروج الذهب ج ۳،ص ۲۷۰

۲۶ـ تاریخ یعقوبی،ج ۳،ص ۹۱ـ۹۶.تاریخ ابی الفداء،ج ۱،ص ۲۱۲

۲۷ـ تاریخ ابی الفداء،ج ۲،ص .۶

۲۸ـ تاریخ یعقوبی،ج ۳،ص ۱۹۸.تاریخ ابی الفداء،ج ۲،ص ۳۳

۲۹ـ بحار،ج ۱۲،احوالات حضرت صادق (ع).

۳۰ـ قصه جسر بغداد.

۳۱ـ آغانی ابی الفرج،قصه امین.

۳۲ـ تواریخ.

۳۳ـ تاریخ ابی الفداء و تواریخ دیگر.

۳۴ـ به تواریخ مراجعه شود.

۳۵ـ الحضاره الاسلامیه،ج ۱،ص .۹۷

۳۶ـ مروج الذهب،ج ۴،ص ۳۷۳.الملل و النحل،ج ۱،ص ۲۵۴

۳۷ـ تاریخ ابی الفداء،ج ۲،ص ۶۳ و ج ۳،ص ۵۰

۳۸ـ ر.ک:تواریخ کامل،روضه الصفا و حبیب السیر.

۳۹ـ تاریخ کامل و تاریخ ابی الفداء،ج ۳

۴۰ـ تاریخ حبیب السیر.

۴۱ـ تاریخ حبیب السیر و تاریخ ابی الفداء و غیر آنها.

۴۲ـروضات الجنات و ریاض العلماء به نقل از ریحانه الادب،ج ۲،ص ۳۶۵

۴۳ـ روضات و کتاب مجالس و وفیات الاعیان.

۴۴ـ روضه الصفا و حبیب السیر و غیره.

۴۵ـ روضه الصفا و حبیب السیر.

 

منبع: شیعه در اسلام، علامه سید محمد حسین طباطبایى

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۰۴ ، ۱۳:۲۵
mohammad razavi
شنبه, ۹ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۵۶ ب.ظ

مبانی علمی و فلسفی هوش مصنوعی

دکتر رضا داوری اردکانی
به گزارش شفقنا، همایش «مبانی علمی و فلسفی هوش مصنوعی» چهارشنبه، ۲۱ آبان ۱۴۰۴ با پیام استاد داوری اردکانی به میزبانی فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی آغاز به کار کرد.
در پیام عضو پیوسته فرهنگستان و استاد ممتاز دانشگاه تهران اینچنین آمده است:
«به نام خدایی که هرچه هست از اوست و علم را هم او به ما آموخته و ‌بخشیده است. از استادان عزیز آقایان دکتر علی‌اکبرصالحی و دکتر جواد صالحی ممنونم که سالخورده گوشه گرفته‌ای را برای ایراد سخن در این مجلس شریف دعوت فرموده‌اند. من افتاده و ناتوانم و سخنی که لایق چنین مجلسی باشد ندارم اما چون خود را موظف به اجابت دعوت و اطاعت امر می‌دانم چیزی که به نظرم رسیده است نوشته‌ام و تقدیم می‌کنم. خلاصه نظرم اینست که هوش مصنوعی، چیزی بیش از یک ماشین عظیم پر از اطلاعات و اطلاعات‌پرداز است. هوش مصنوعی می‌تواند منشاء آثار مفید و مضر باشد. اما به احتمال قوی در جهانی که نشان مهر و دوستی در آن کمتر ‌پیدا و میل به قهر و دشمنی غالب است، قدرت ویرانگری بیشتری دارد. هوش مصنوعی، مرحله اخیر رشد تکنولوژی است و خدا کند که مرحله آخر آن نباشد. این تکنولوژی که حضور علم را در آن آشکارا می‌توان دید تعلق به عصری دارد که بشر در آن کوشید و تا حدودی توانست طبیعت و هر چه در جهان است را به تصرف خود درآورد و مهار کند. قوام این عصر با تکنیک بود. فهم و درک و تصور غالب این است که تکنیک وسیله‌ای در اختیار آدمی است و برای رفع نیازهای آدمی پدید آمده است. یعنی تکنیک را با حرفه و صنعت قدیم اشتباه می‌کنند ولی تکنیک صورت کامل، صنعت قدیم نیست و ‌از حیث ماهیت با آن تفاوت دارد. کسانی که می‌پندارند تکنیک از جنس صنعت قدیم است ملتفت نیستند که تکنیک با خواست و بر اثر اظهار نیاز آنان پدید نیامده بلکه از لوازم اصلی جهان مدرن برای تسخیر و تصرف طبیعت بوده و مردمان پس از پدید آمدن خود را به آن محتاج دیده و وابسته‌اش شده‌اند. کسانی هم تا آنجا پیش رفته ‌و گفته‌اند که ممکن است روزی بیاید که بشر، برده تکنیک شود. آنچه محرز است اینکه تکنیک راه خود را می‌رود و به نیازهای مردمان کاری ندارد، بلکه می‌آید و مردمان را به آنچه آورده است نیازمند می‌سازد. هوش مصنوعی مرحله اخیر رشد تکنیک است و بیم آن می‌رود که آخرین مرحله آن باشد. زیرا، دارای قدرتی است که می‌تواند جهان را به هرصورتی که می‌خواهد تصویر کند و با دگرگون جلوه دادن وضع جهان و احوال مردمان و حوادث و کارها و چیزها، نظم جهان را بر هم زند و هر آشوبی که بتواند در هر جا پدید آورد. اکنون وقتی از هوش مصنوعی می‌گوییم، بیشتر نظر به فایده‌اش داریم و بر لزوم برخورداری از آن تأکید می‌کنیم و کمتر می‌اندیشیم که این ماشین هوشمند بر سر جهان و مردم جهان چه می‌تواند بیاورد. اگر اثر وجودی‌اش چیزی باشد که تاکنون از آن دیده‌‌ایم، بیشتر می‌توانیم آن را خطرناک بدانیم. هوش مصنوعی با لطیفه‌های عجیبی که زیر دام و دانه خود دارد، می‌تواند در یک لحظه جهان را پرآشوب و حتی نابود کند. این گمان که اختیار هوش مصنوعی به دست صاحبان آن است، توهم بدی است. هوش مصنوعی در جایی وجود دارد که آنجا کانون قدرت باشد و همواره با قدرت است نه در اختیار دانشمندان. هوش مصنوعی، انسان خردمند نیست. طراحان آن نیز در ابتدا نمی‌خواستند که انسان مصنوعی بسازند. مع‌هذا شاید از جهاتی به انسان مصنوعی شبیه باشد. بعضی از رمانتیک‌های اروپا صورتی از بشر مصنوعی را در خیال خود پرورده بودند که یکی از آنها هیولای فرانکّنشتاین بود. موجودی خطرناک که ویرانگر بود و آدم می‌کشت. اما بالاخره کشته شد. نمی‌دانیم اگر هوش مصنوعی هم به کارهای خطرناک دست بزند و حامل طرحی برای کشتار آدمیان باشد، مردمانی باقی می‌مانند که بتوانند او را از میان بردارند. شاید اگر بخواهد همه چیز را نابود کند وقتی کارش را انجام داد وجودش دیگر وجهی نداشته باشد و خود به خود از میان برود. آنچه اکنون اهمیت دارد این است که از هوش مصنوعی رو نگردانیم اما شیفته آن نباشیم که این شیفتگی با خرد و دانایی نمی‌سازد. هوش مصنوعی مانند هر تکنولوژی دیگر فایده‌ها دارد و از عهده کارهای بزرگ برمی‌آید اما در وضع کنونی بیشتر به کار ویرانگری می‌آید زیرا قدرت در مسیر ویرانگری است. هوش مصنوعی هم میلش به سوی قدرت است‌ و کاری به صلح و صلاح و بهبود زندگی انسان ندارد. شاید بتواند با محاسبه، صلاح را تشخیص دهد اما آن را ترجیح نمی‌دهد زیرا در بند خوب و بد و زشت و زیبا نیست. سرمایه‌اش هم اطلاعات است بی‌آنکه از خرد عملی بهره داشته باشد. 
(ادامه فرسته پیشین ) ما اکنون نسبتی با تکنیک داریم که نمی‌توانیم از آن روبگردانیم. امیدواریم هوش مصنوعی هرچه هست پایان تکنولوژی نباشد. از دانشمندان مجلس استدعا دارم به پرسش‌ها و ابهام‌هایی که در باب کارکرد هوش مصنوعی وجود دارد پاسخ بدهند. هوش مصنوعی تنها تکنیکی است که مردم نیز به آن اظهار علاقه می‌کنند و در انتظار آنند و چه خوب است به آنها گفته شود که چه انتظارهایی با آن برآورده می‌شود و چه کارهایی از عهده اش بر نمی‌آید. مشکل اساسی این است که از این ساخته دست آدمی، می‌توان سؤال و درخواست داشت اما نمی‌توان برایش تکلیف معین کرد. جهان کنونی را تکنیک راه می‌برد و متاسفانه نمی‌دانیم این راه به کجا می‌رود. سخن را با درود و احترام به حاضران گرامی پایان می‌دهم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۴ ، ۲۱:۵۶
mohammad razavi
جمعه, ۸ آذر ۱۴۰۴، ۰۴:۲۵ ب.ظ

«کفش‌های گِلی»

 در یکی از شهرهای کوچک، معلمی ساده‌دل در دبستانی قدیمی درس می‌داد. روزی یکی از شاگردانش، پسربچه‌ای لاغر و خجالتی، با کفش‌های پاره و گِلی وارد کلاس شد. بچه‌ها خندیدند، اما معلم سکوت کرد و با لبخند گفت:

«امروز همه‌مون یاد می‌گیریم معنیِ تمیزی فقط در ظاهر نیست.»

بعد از کلاس، معلم یواشکی از دربان پرسید: «این پسر کجا زندگی می‌کنه؟» و فهمید خانه‌شان در حاشیه شهر است؛ جایی که حتی برق و آب درست حسابی نداشت.

شب، معلم به مغازه کفش‌فروشی رفت و یک جفت کفش نو خرید.

فردا صبح، پیش از آمدن بچه‌ها، کفش را روی نیمکت همان شاگرد گذاشت و یادداشتی کوچک کنارش گذاشت:

«برای کسی که هر روز با پای گِلی هم، دنبال آفتاب می‌دود.» آن روز، وقتی پسرک کفش‌ها را دید، هیچ‌کس لبخندش را فراموش نکرد. از آن روز به بعد، درسش بهتر شد، حرف می‌زد، می‌خندید… سال‌ها گذشت. روزی معلمِ پیر در بیمارستان بستری شد. پزشکی جوان وارد اتاقش شد، با لبخند گفت: «شما منو نمی‌شناسید، اما من همون پسربچه‌ام… اون روز شما فقط برام کفش نخریدین؛ بهم یاد دادین آدم حتی وقتی فقیره، می‌تونه تمیز، محترم و باارزش باشه.» اشک از چشمان معلم سرازیر شد و گفت: «و تو امروز به من یاد دادی که هیچ مهربونی‌ای، حتی کوچک‌ترینش، در جهان گم نمی‌شه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۰۴ ، ۱۶:۲۵
mohammad razavi