در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت
وبلاگ شخصی سیدمحمدعلی رضوی دانش پژوه حوزه علمیه قم و دکتری حقوق جزا و جرم شناسی
بایگانی
آخرین نظرات

۳۹ مطلب با موضوع «حکمت روز» ثبت شده است

📚ابوالحسن خرقانی می گوید:

جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...!!!

 

اول:مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!!!

او گفت؛ای شیخ ! خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد شد...!!!

 

دوم:مستی دیدم که افتان و خیزان درجاده های گل آلود میرفت...

به او گفتم؛قدم ثابت بردار تا نلغزی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۱ ، ۰۸:۰۸
mohammad razavi
پنجشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۵۶ ق.ظ

چرا شاکر نعمت های خدا نباشیم؟

آقایی نقل می‌کرد، یکی از دوستانم مدتی سردرد عجیبی گرفت و مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود.

دکتر برای او آزمایش‌هایی نوشت.

بعد از تحمل استرس طولانی و صرف هزینه زیاد برای گرفتن نتیجه آزمایش‌ به بیمارستان رفتیم؛

چشمان و قلبش می‌لرزید.

متصدی آزمایشگاه جواب آزمایش را به ما داد و خودش به ما گفت: شکر خدا چیزی نیست.

دوستم از خوشحالی از جا پرید؛ انگار تازه متولد شده؛ رفت بسته شکلاتی خرید و با شادی در بیمارستان پخش کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۱ ، ۰۸:۵۶
mohammad razavi
چهارشنبه, ۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۴۵ ق.ظ

خودسازی یا تربیت دیگران؟!

استادی صاحب اسم اعظم و قدرت الهیه بود؛ شاگردش اصرار داشت که آن را به او نیز یاد دهد اما استاد خودداری می ورزید و میگفت تو تحمل اسم اعظم را نداری!

شاگرد بسیار اصرار و‌ التماس کرد؛

استاد برای آزمایش به او گفت: فردا صبح به دروازه شهر برو و آن چه دیدی برای من نقل کن.

شاگرد، صبح به دروازه شهر رفت؛ او پیرمرد ریش سفیدی را دید که باری از خار روی پشتش بود که به زحمت آن را برای فروش به شهر میبرد؛

در همین حال سربازی از او پرسید بار را چقدر می فروشی؟ پاسخ داد: ده درهم، سرباز پرسید: آیا به من پنج درهم میفروشی؟ جواب داد نه! سرباز با لگد، بارِ پیرمرد را بر زمین انداخت و به او ناسزا گفت و رفت.

شاگرد این صحنه را دید و به شدت خشمگین شد و با خود گفت این پیرمرد با جان کندن بار را به این جا آورده و سرباز به جای کمک کردن، بار او را به زمین انداخت و به او ناسزا هم گفت!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۱ ، ۰۸:۴۵
mohammad razavi
يكشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۱۶ ق.ظ

# عاقبت مال_حرام

مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.

روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟

گفت: بخدا قسم حاضرم.

داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد.

مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۱ ، ۰۸:۱۶
mohammad razavi
دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۱۳ ق.ظ

✍📔#تلنگر

#تلنگر
ماندلا و قذافے هر دو آفریقایے بودند ، هر دو آزادے خواه بودند ، هر دو مبارز بودند ، هر دو در مبارزه پیروز شدند ، هر دو به محبوبیتِ فراوان رسیدند و هر دو موفق شدند ڪه رهبرے ڪشورهایشان را به دست بگیرند ، ماندلا امّا بدون خون ریزے به پیروزے رسید و بدون خون ریزے ادامه داد و قدافے با خون بر مسند نشست و با خون ادامه داد ، ماندلا گوشش را براے شنیدن صداے مردم باز ڪرد و قذافے دهانش را به نعره گشود تا گوش مردم از صدایش پر باشد ، ماندلا ڪتابِ مردم را خواند و قذافے ڪتابے نوشت و مردم را وادار به خواندن آن ڪرد ، ماندلا خودش را ڪشت تا مردمش زنده باشند و قذافے مردم را ڪشت تا خودش زنده باشد ، ماندلا گفت : « ما » و قذافے گفت : « من » ،
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۳
mohammad razavi
سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۱ ق.ظ

📚حکمت (داستان واقعی)

 چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم. (بعنوان مسافر).

آنروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود. راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم. هیچی نگفت و فقط گوش میکرد. صحبتم تموم که شد گفت یه قضیه‌ای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود. گفتم بفرمایید.

برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده می‌نویسم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۱
mohammad razavi
يكشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۸، ۰۲:۴۵ ب.ظ

به مناسبت 13 رجب سالروز تولد امام علی,ع,

علی به مالک اشتر گفت: ‏«باید محبوب‌ترین کارها نزد تو اموری باشد که در جهت رعایت حق از همه کامل‌تر و از نظر عدالت شامل‌تر و از نظر رضایت عمومی مردم جامع‌تر باشد زیرا خشم توده مردم خشنودی خواص را بی‌اثر می‌سازد اما ناخشنودی خاصان با رضایت عامه مردم جبران پذیر است»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ اسفند ۹۸ ، ۱۴:۴۵
mohammad razavi
شنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۸، ۰۴:۳۴ ب.ظ

💢 برخورد پیامبر با زنِ خواننده 💢

برخورد پیامبر با زنِ خواننده

ﺳﺎﺭه، ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ. ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:

– ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪه‌ﺍﯼ؟
– ﻧﻪ
- ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪهﺍﯼ؟
– ﻧﻪ
– ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪهﺍﯼ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آذر ۹۸ ، ۱۶:۳۴
mohammad razavi
پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۲۶ ق.ظ

مادر سه شهید قندهاری، قربانی یا قهرمان جنگ؟

نویسنده: وحید عمر

این روز ها این عکس یک مادری که سه فرزندش را در میوند قندهار از دست داده در فیسبوک ته […]

این روز ها این عکس یک مادری که سه فرزندش را در میوند قندهار از دست داده در فیسبوک ته و بالا می شود. همه از قهرمانی و جانفشانی این مادر سخن می گویند. گویا که این مادر خودش تصمیم گرفته که فرزندانش باید به جنگ بروند و کشته شوند.قهرمانی به درد این مادر نمی خورد. قهرمان ساختن مادری که سه فرزند جوانش شهید شده باشند٬ واهی و بی ارزش و غیر واقعی است. این مادر قهرمان جنگ نیست٬ قربانی ناتوان و نامراد این جنگ است.
من میگویم چرا:
۱. به خاطری که فرزند فلانی خان یک سال بعد از فراغت از مکتب نظامی مشاور ارشد شد. همین فرزند فلانی جان یک روز به جبهه جنگ نرفت و امروز جنرال ها و فرماندهان جنگ برایش سلامی می زنند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۱۱:۲۶
mohammad razavi
دوشنبه, ۲۵ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۳۳ ق.ظ

کارگاه فرشته ها

روزی مردی خواب عجیبی دید. دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آنها نگاه می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید کهسخت مشغول کارند و تند تند نامه های را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید: شما چکار می کنید؟ فرشته در حالیکه داشت نامه ای را باز می کرد گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.

مرد کمی جلو تر رفت. باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهای را داخل پاکت می گذارند و آنها را به زمین می فرستند.

مرد پرسید: شما چکار می کنید؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۳۳
mohammad razavi