در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت

عدالت = انسانیت آرمانی و آرمانشهرانسانی.

در هوای عدالت
وبلاگ شخصی سیدمحمدعلی رضوی دانش پژوه حوزه علمیه قم و دکتری حقوق جزا و جرم شناسی
بایگانی
آخرین نظرات

۴۳ مطلب با موضوع «حکمت روز» ثبت شده است

شنبه, ۹ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۵۶ ب.ظ

مبانی علمی و فلسفی هوش مصنوعی

دکتر رضا داوری اردکانی
به گزارش شفقنا، همایش «مبانی علمی و فلسفی هوش مصنوعی» چهارشنبه، ۲۱ آبان ۱۴۰۴ با پیام استاد داوری اردکانی به میزبانی فرهنگستان علوم جمهوری اسلامی آغاز به کار کرد.
در پیام عضو پیوسته فرهنگستان و استاد ممتاز دانشگاه تهران اینچنین آمده است:
«به نام خدایی که هرچه هست از اوست و علم را هم او به ما آموخته و ‌بخشیده است. از استادان عزیز آقایان دکتر علی‌اکبرصالحی و دکتر جواد صالحی ممنونم که سالخورده گوشه گرفته‌ای را برای ایراد سخن در این مجلس شریف دعوت فرموده‌اند. من افتاده و ناتوانم و سخنی که لایق چنین مجلسی باشد ندارم اما چون خود را موظف به اجابت دعوت و اطاعت امر می‌دانم چیزی که به نظرم رسیده است نوشته‌ام و تقدیم می‌کنم. خلاصه نظرم اینست که هوش مصنوعی، چیزی بیش از یک ماشین عظیم پر از اطلاعات و اطلاعات‌پرداز است. هوش مصنوعی می‌تواند منشاء آثار مفید و مضر باشد. اما به احتمال قوی در جهانی که نشان مهر و دوستی در آن کمتر ‌پیدا و میل به قهر و دشمنی غالب است، قدرت ویرانگری بیشتری دارد. هوش مصنوعی، مرحله اخیر رشد تکنولوژی است و خدا کند که مرحله آخر آن نباشد. این تکنولوژی که حضور علم را در آن آشکارا می‌توان دید تعلق به عصری دارد که بشر در آن کوشید و تا حدودی توانست طبیعت و هر چه در جهان است را به تصرف خود درآورد و مهار کند. قوام این عصر با تکنیک بود. فهم و درک و تصور غالب این است که تکنیک وسیله‌ای در اختیار آدمی است و برای رفع نیازهای آدمی پدید آمده است. یعنی تکنیک را با حرفه و صنعت قدیم اشتباه می‌کنند ولی تکنیک صورت کامل، صنعت قدیم نیست و ‌از حیث ماهیت با آن تفاوت دارد. کسانی که می‌پندارند تکنیک از جنس صنعت قدیم است ملتفت نیستند که تکنیک با خواست و بر اثر اظهار نیاز آنان پدید نیامده بلکه از لوازم اصلی جهان مدرن برای تسخیر و تصرف طبیعت بوده و مردمان پس از پدید آمدن خود را به آن محتاج دیده و وابسته‌اش شده‌اند. کسانی هم تا آنجا پیش رفته ‌و گفته‌اند که ممکن است روزی بیاید که بشر، برده تکنیک شود. آنچه محرز است اینکه تکنیک راه خود را می‌رود و به نیازهای مردمان کاری ندارد، بلکه می‌آید و مردمان را به آنچه آورده است نیازمند می‌سازد. هوش مصنوعی مرحله اخیر رشد تکنیک است و بیم آن می‌رود که آخرین مرحله آن باشد. زیرا، دارای قدرتی است که می‌تواند جهان را به هرصورتی که می‌خواهد تصویر کند و با دگرگون جلوه دادن وضع جهان و احوال مردمان و حوادث و کارها و چیزها، نظم جهان را بر هم زند و هر آشوبی که بتواند در هر جا پدید آورد. اکنون وقتی از هوش مصنوعی می‌گوییم، بیشتر نظر به فایده‌اش داریم و بر لزوم برخورداری از آن تأکید می‌کنیم و کمتر می‌اندیشیم که این ماشین هوشمند بر سر جهان و مردم جهان چه می‌تواند بیاورد. اگر اثر وجودی‌اش چیزی باشد که تاکنون از آن دیده‌‌ایم، بیشتر می‌توانیم آن را خطرناک بدانیم. هوش مصنوعی با لطیفه‌های عجیبی که زیر دام و دانه خود دارد، می‌تواند در یک لحظه جهان را پرآشوب و حتی نابود کند. این گمان که اختیار هوش مصنوعی به دست صاحبان آن است، توهم بدی است. هوش مصنوعی در جایی وجود دارد که آنجا کانون قدرت باشد و همواره با قدرت است نه در اختیار دانشمندان. هوش مصنوعی، انسان خردمند نیست. طراحان آن نیز در ابتدا نمی‌خواستند که انسان مصنوعی بسازند. مع‌هذا شاید از جهاتی به انسان مصنوعی شبیه باشد. بعضی از رمانتیک‌های اروپا صورتی از بشر مصنوعی را در خیال خود پرورده بودند که یکی از آنها هیولای فرانکّنشتاین بود. موجودی خطرناک که ویرانگر بود و آدم می‌کشت. اما بالاخره کشته شد. نمی‌دانیم اگر هوش مصنوعی هم به کارهای خطرناک دست بزند و حامل طرحی برای کشتار آدمیان باشد، مردمانی باقی می‌مانند که بتوانند او را از میان بردارند. شاید اگر بخواهد همه چیز را نابود کند وقتی کارش را انجام داد وجودش دیگر وجهی نداشته باشد و خود به خود از میان برود. آنچه اکنون اهمیت دارد این است که از هوش مصنوعی رو نگردانیم اما شیفته آن نباشیم که این شیفتگی با خرد و دانایی نمی‌سازد. هوش مصنوعی مانند هر تکنولوژی دیگر فایده‌ها دارد و از عهده کارهای بزرگ برمی‌آید اما در وضع کنونی بیشتر به کار ویرانگری می‌آید زیرا قدرت در مسیر ویرانگری است. هوش مصنوعی هم میلش به سوی قدرت است‌ و کاری به صلح و صلاح و بهبود زندگی انسان ندارد. شاید بتواند با محاسبه، صلاح را تشخیص دهد اما آن را ترجیح نمی‌دهد زیرا در بند خوب و بد و زشت و زیبا نیست. سرمایه‌اش هم اطلاعات است بی‌آنکه از خرد عملی بهره داشته باشد. 
(ادامه فرسته پیشین ) ما اکنون نسبتی با تکنیک داریم که نمی‌توانیم از آن روبگردانیم. امیدواریم هوش مصنوعی هرچه هست پایان تکنولوژی نباشد. از دانشمندان مجلس استدعا دارم به پرسش‌ها و ابهام‌هایی که در باب کارکرد هوش مصنوعی وجود دارد پاسخ بدهند. هوش مصنوعی تنها تکنیکی است که مردم نیز به آن اظهار علاقه می‌کنند و در انتظار آنند و چه خوب است به آنها گفته شود که چه انتظارهایی با آن برآورده می‌شود و چه کارهایی از عهده اش بر نمی‌آید. مشکل اساسی این است که از این ساخته دست آدمی، می‌توان سؤال و درخواست داشت اما نمی‌توان برایش تکلیف معین کرد. جهان کنونی را تکنیک راه می‌برد و متاسفانه نمی‌دانیم این راه به کجا می‌رود. سخن را با درود و احترام به حاضران گرامی پایان می‌دهم.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۰۴ ، ۲۱:۵۶
mohammad razavi
پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

تربیت به سبک گاندی!

پسر گاندی می گوید پدرم کنفرانس یک روزه ای در شهر داشت، از من خواست او را به شهر برسانم، وقتی او را رساندم گفت ساعت 5:00 همین جا منتظرت هستم تا با هم برگردیم.

من از فرصت استفاده کردم، برای خانه خرید کردم، ماشین را به تعمیرگاه بردم، بعد از آن به سینما رفتم. ساعت 5:30 یادم آمد که باید دنبال پدر بروم! وقتی رسیدم ساعت 06:00 شده بود!

پدر با نگرانی پرسید: چرا دیر کردی؟!

با شرمندگی به دروغ گفتم: ماشین حاضر نبود، مجبور شدم منتظر بمانم! پدرم که قبلا به تعمیرگاه زنگ زده بود گفت: در روش تربیت من حتما نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده که به من راست بگویی! برای این که بفهمم نقص کار من کجاست این هجده مایل را تا خانه پیاده بر می گردم تا در این مهم فکر کنم!

مدت پنج ساعت و نیم پشت سرش اتومبیل می راندم و پدرم را که به خاطر دروغ احمقانه ای که گفته بودم غرق در ناراحتی و اندوه بود نگاه می کردم! همان جا بود که تصمیم گرفتم دیگر هرگز دروغ نگویم!

این عمل عاری از خشونت پدرم آنقدر نیرومند بود که بعد از گذشت 80 سال از زندگی ام هنوز بدان می اندیشم

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ تیر ۰۴ ، ۰۹:۱۵
mohammad razavi
پنجشنبه, ۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۰۸ ق.ظ

نامه۱۷ نهج البلاغه

در پاسخ نامه معاویه افشای چهره بنی امیه و فضائل اهل بیت (ع)

معاویه! اینکه خواستی شام را به تو واگذارم، همانا من چیزی را که دیروز از تو باز داشتم، امروز به تو نخواهم بخشید، و اما سخن تو که جنگ، عرب را جز اندکی، بکام خویش فرو برده است، آگاه باش، آن کس که بر حق بود، جایگاهش بهشت، و آنکه بر راه باطل بود در آتش است. اما اینکه ادعای تساوی در جنگ و نفرات جهادگر کرده ای، بدان، که رشد تو در شک به درجه کمال من در یقین نرسیده است، و اهل شام بر دنیا حریص تر از اهل عراق به آخرت نیستند.

فضائل عترت پیامبر (ص)

و اینکه ادعا کردی ما همه فرزندان (عبدمناف) هستیم، آری چنین است، اما جد شما (امیه) چونان جد ما (هاشم) و (حرب) همانند (عبدالمطلب) و (ابوسفیان) مانند (ابوطالب) نخواهند بود، هرگز ارزش مهاجران چون اسیران آزادشده نیست، و حلال زاده همانند حرام زاده نمی باشد، و آنکه بر حق است با آنکه بر باطل است را نمی توان مقایسه کرد، و مومن چون مفسد نخواهد بود، و چه زشتند آنان که پدران گذشته خود را در ورود به آتش پیروی کنند. از همه که بگذریم، فضیلت نبوت در اختیار ماست که با آن عزیزان را ذلیل، و خوارشدگان را بزرگ کردیم، و آنگاه که خداوند امت عرب را فوج فوج به دین اسلام درآورد، و این امت در برابر دین یا از روی اختیار یا اجبار تسلیم شد، شما خاندان ابوسفیان، یا برای دنیا و یا از روی ترس در دین اسلام وارد شدید، و این هنگامی بود که نخستین اسلام آورندگان بر همه پیشی گرفتند، و مهاجران نخستین ارزش خود را باز یافتند، پس ای معاویه شیطان را از خویش بهره مند، و او را بر جان خویش راه مده. با درود.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۰۴ ، ۱۰:۰۸
mohammad razavi

روزی استاد روانشناسی وارد کلاس شد و به دانشجویان گفت: "امروز می خواهیم بازی کنیم" سپس از آنان خواست که فردی به صورت داوطلبانه به سمت تخته برود . خانمی داوطلب این کار شد. استاد از او خواست اسامی سی نفر از مهمترین افراد زندگی اش را روی تخته بنویسد. آن خانم اسامی اعضای خانواده،بستگان، دوستان،همکلاسی ها و همسایگانش را نوشت. سپس استاد از او خواست نام سه نفری را پاک کند که کمتر از بقیا مهم بودند. زن اسامی همکلاسیهایش را پاک کرد. سپس استاد دوباره از او خواست نام پنج نفر را پاک کند. زن اسامی همسایگانش را پاک کرد. این ادامه داشت تا اینکه فقط اسم چهار نفر بر روی تخته باقی ماند: نام مادر،پدر،همسر و تنها پسرش... کلاس را سکوتی مطلق فرا گرفته بود چون حالا همه میدانستند این برای آن خانم صرفا یک بازی نبود. استاد از وی خواست نام دو نفر دیگر را حذف کند. کار بسیار دشواری برای آن خانم بود. او با بی میلی تمام نام پدر و مادرش را پاک کرد. استاد گفت :"لطفا یک اسم دیگر را هم حذف کنید. "زن مضطرب ونگران شده بود و با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار نام پسرش را پاک کرد. و بعد بغضش ترکید و هق هق گریست... استاد از او خواست سرجایش بنشیند و بعد از چند دقیقه از او پرسید:"چرا اسم همسرتان را باقی گذاشتید؟ والدینتان بودند که شما را بزرگ کردند و شما پسرتان را بدنیا آوردید. شما همیشه می توانید همسر دیگری داشته باشید!" دوباره کلاس در سکوت مطلق فرو رفت. همه کنجکاو بودند تا پاسخ زن رابشنوند زن به آرامی و با لحنی نجوا مانند پاسخ داد:" روزی والدینم از دنیا خواهند رفت. پسرم هم وقتی بزرگ شود برای کار یا ادامه تحصیل یا هر علت دیگری ترکم خواهد کرد . پس تنها فردی که واقعا کل زندگی اش را با من تقسیم می کند، همسرم است!" همه‌ی دانشجویان از جای خود بلند شدند و برای آن زن که حقیقت زندگی اش را با آنان در میان گذاشته بود، کف زدند....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۰۳ ، ۱۷:۲۳
mohammad razavi

📚ابوالحسن خرقانی می گوید:

جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد...!!!

 

اول:مرد فاسدی از کنارم گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد!!!

او گفت؛ای شیخ ! خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد شد...!!!

 

دوم:مستی دیدم که افتان و خیزان درجاده های گل آلود میرفت...

به او گفتم؛قدم ثابت بردار تا نلغزی!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ آذر ۰۱ ، ۰۸:۰۸
mohammad razavi
پنجشنبه, ۳ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۵۶ ق.ظ

چرا شاکر نعمت های خدا نباشیم؟

آقایی نقل می‌کرد، یکی از دوستانم مدتی سردرد عجیبی گرفت و مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود.

دکتر برای او آزمایش‌هایی نوشت.

بعد از تحمل استرس طولانی و صرف هزینه زیاد برای گرفتن نتیجه آزمایش‌ به بیمارستان رفتیم؛

چشمان و قلبش می‌لرزید.

متصدی آزمایشگاه جواب آزمایش را به ما داد و خودش به ما گفت: شکر خدا چیزی نیست.

دوستم از خوشحالی از جا پرید؛ انگار تازه متولد شده؛ رفت بسته شکلاتی خرید و با شادی در بیمارستان پخش کرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۰۱ ، ۰۸:۵۶
mohammad razavi
چهارشنبه, ۲ آذر ۱۴۰۱، ۰۸:۴۵ ق.ظ

خودسازی یا تربیت دیگران؟!

استادی صاحب اسم اعظم و قدرت الهیه بود؛ شاگردش اصرار داشت که آن را به او نیز یاد دهد اما استاد خودداری می ورزید و میگفت تو تحمل اسم اعظم را نداری!

شاگرد بسیار اصرار و‌ التماس کرد؛

استاد برای آزمایش به او گفت: فردا صبح به دروازه شهر برو و آن چه دیدی برای من نقل کن.

شاگرد، صبح به دروازه شهر رفت؛ او پیرمرد ریش سفیدی را دید که باری از خار روی پشتش بود که به زحمت آن را برای فروش به شهر میبرد؛

در همین حال سربازی از او پرسید بار را چقدر می فروشی؟ پاسخ داد: ده درهم، سرباز پرسید: آیا به من پنج درهم میفروشی؟ جواب داد نه! سرباز با لگد، بارِ پیرمرد را بر زمین انداخت و به او ناسزا گفت و رفت.

شاگرد این صحنه را دید و به شدت خشمگین شد و با خود گفت این پیرمرد با جان کندن بار را به این جا آورده و سرباز به جای کمک کردن، بار او را به زمین انداخت و به او ناسزا هم گفت!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۰۱ ، ۰۸:۴۵
mohammad razavi
يكشنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۱۶ ق.ظ

# عاقبت مال_حرام

مردی در بصره، سال‌ها در بستر بیماری بود؛ به‌طوری که زخم بستر گرفته بود؛ و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه درمان خود کند؛ همیشه دست به دعا داشت.

روزی عالمی نزد او آمد و گفت: می‌دانی که شفا نخواهی یافت! آیا برای مرگ حاضری؟

گفت: بخدا قسم حاضرم.

داستان مرد بیمار به این طریق بود که، در بصره بیماری وبا آمد؛ و طبیبان گفتند: دوای این بیماری آ‌ب لیمو است. این مرد، تنها آب لیمو فروش شهر بود. که آب‌لیمو را نصفه با آب قاطی می‌کرد و می‌فروخت. چون مشتری زیاد شد، کل بطری را آب ریخته و چند قطره‌ای آب‌لیمو می‌ریخت تا بوی لیمو دهد.

مردی چنین دید و گفت: من مجبور بودم بخرم تا نمیرم، ولی دعا می‌کنم زندگی تو بر باد برود چنانچه زندگی مردم را بر باد می‌دهی و خونشان را در شیشه می‌کنی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۱ ، ۰۸:۱۶
mohammad razavi
دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۱۳ ق.ظ

✍📔#تلنگر

#تلنگر
ماندلا و قذافے هر دو آفریقایے بودند ، هر دو آزادے خواه بودند ، هر دو مبارز بودند ، هر دو در مبارزه پیروز شدند ، هر دو به محبوبیتِ فراوان رسیدند و هر دو موفق شدند ڪه رهبرے ڪشورهایشان را به دست بگیرند ، ماندلا امّا بدون خون ریزے به پیروزے رسید و بدون خون ریزے ادامه داد و قدافے با خون بر مسند نشست و با خون ادامه داد ، ماندلا گوشش را براے شنیدن صداے مردم باز ڪرد و قذافے دهانش را به نعره گشود تا گوش مردم از صدایش پر باشد ، ماندلا ڪتابِ مردم را خواند و قذافے ڪتابے نوشت و مردم را وادار به خواندن آن ڪرد ، ماندلا خودش را ڪشت تا مردمش زنده باشند و قذافے مردم را ڪشت تا خودش زنده باشد ، ماندلا گفت : « ما » و قذافے گفت : « من » ،
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۹ ، ۰۹:۱۳
mohammad razavi
سه شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۵۱ ق.ظ

📚حکمت (داستان واقعی)

 چند روز پیش سفری با اسنپ داشتم. (بعنوان مسافر).

آنروز خیلی بدشانسی آورده بودم و ناراحت بودم، آخه باطری و زاپاس ماشینم رو دزد برده بود. راننده حدودا ۴۰ سال داشت و آرامش عجیبی داشت و باعث شد باهاش حرف بزنم و از بدشانسیم بگم. هیچی نگفت و فقط گوش میکرد. صحبتم تموم که شد گفت یه قضیه‌ای رو برات تعریف میکنم مربوط به زمانی هست که دلار ۱۹ تومنی ۱۲ شده بود. گفتم بفرمایید.

برام خیلی جالب بود و برای شما از زبان راننده می‌نویسم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ خرداد ۹۹ ، ۱۱:۵۱
mohammad razavi