گندم از گندم از بروید...
توی بیمارستان فیروزآبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روز ها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادند که باید پایش را به علت عفونت می بریدیم.
دکترگفت که این بار من نظارت می کنم و شما عمل می کنید...
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر! بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: برو بالاتر!! بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت: برو بالاتر!!! تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت از اینجا ببر... عفونت از اینجا بالاتر نرفته! لحن و عبارت برو بالاتر خاطره بسیار تلخی را در من زنده می کرد، خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی می کردیم.
قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانوایی ها تعطیل. مردم ایران و تهران به شدت عذاب گرسنگی می کشیدند. که داستانش را همه می دانند. عده ای هم بودند که بهر قیمتی بود ارزاق شان را تهیه می کردند و عده ای از خدا بی خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی می کردند.
شبی پدرم دستم را گرفتم تا در خانه همسایه مان که دلال بود و گندم و جو می فروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا ازگرسنگی نمیریم. پدرم هرقیمتی که می گفت همسایه دلال با لحنی خاصی می گفت: برو بالاتر... برو بالاتر...!!!
بعد از به هوش آمدن پیر مرد به دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود... وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: بچه پامنار بودم... گندم و جو می فروختم... خیلی سال پیش... قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...
دیگر تحمل بقیه صحبت هایش را نداشتم خود را به حیاط بیمارستان رساندم.
من باور داشتم که« از مکافات عمل غفل مشو/ گندم از گندم بروید جو زجو». اما به هیچ وجه انتظار نداشتم چنین مکافاتی را به چشمم بیبینم.
دکتر مرتضی عبدالوهابی، استاد آناتومی دانشگاه تهران