يكشنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۰۲ ق.ظ
گرگ انسان و انسان گرگ!
گفت دانایی که گرگی خیرهسر
هست پنهان در نهاد هر بشر
لاجرم جاری است پیکاری بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ
زور بازو چارۀ این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست
ای بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوی گرگ خویش
ای بسا زور آفرین مرد دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر
هر که گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته میشود انسان پاک
هر که با گرگش مدارا میکند
خلق و خوی گرگ پیدا میکند
هر که از گرگش خورد دایم شکست
گرچه انسان مینماید، گرگ هست
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر
روز پیری گر که باشی همچو شیر
ناتوانی در مصاف گرگ پیر
این که مردم یکدگر را میدرند
گرگهاشان رهنما و رهبرند
این که انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمانروایی میکنند
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب
فریدون مشیری
۹۶/۰۵/۰۱