شیر بی سر و دم و شکم!
در قدیم مردم عادت داشتند که با سوزن بر پُشت و بازو و دست خود نقشهایی را رسم کنن، یا نامی بنویسند، یا شکل انسان و حیوانی بکشند. کسانی که در این کار مهارت داشتند #دلاک نامیده می شدند. دلاک ، مرکب را با سوزن در زیر پوست بدن وارد میکرد و تصویری می کشید که همیشه روی تن می ماند.
روزی شخصی که می خواست پهلوان به نظر آید پیش دلاک رفت و گفت بر شانهام عکس یک شیر را رسم کن. پهلوان روی زمین دراز کشید و دلاک سوزن را برداشت و شروع به نقش زدن کرد. اولین سوزن را که در شانه پهلوان فرو کرد.
پهلوان از درد داد کشید و گفت: "آی ! مرا کشتی. دلاک گفت:" خودت خواستهای، باید تحمل کنی،"
پهلوان پرسید: "چه تصویری نقش می کنی؟" دلاک گفت: "تو خودت خواستی که نقش شیر رسم کنم." پهلوان گفت از کدام اندام شیر آغاز کردی؟
دلاک گفت:" از دُم شیر. "پهلوان گفت:"نفسم از درد بند آمد، دُم لازم نیست."
دلاک دوباره سوزن را فرو برد پهلوان فریاد زد" کدام اندام را می کشی؟"
دلاک گفت: "این گوش شیر است."
پهلوان گفت:" این شیر گوش لازم ندارد، عضو دیگری را نقش بزن."
باز دلاک سوزن در شانه پهلوان فرو کرد، پهلوان فغان برآورد و گفت: "این کدام عضو شیر است؟" دلاک گفت: "شکم شیر است." پهلوان گفت: "این شیر سیر است. عکس شیر همیشه سیر است. شکم لازم ندارد."
دلاک عصبانی شد، و سوزن را بر زمین زد و گفت: "در کجای جهان کسی شیر بی سر و دم و شکم دیده؟ خدا هرگز چنین شیری نیافریده است."
خیره شد دلاک و پس حیران بماند
تا بدیر انگشت در دندان بماند
بر زمین زد سوزن از خشم اوستاد
گفت در عالم کسی را این فتاد
شیر بیدم و سر و اشکم کی دید
اینچنین شیری خدا خود نافرید