غروب آخرین خورشید
غروب خورشید
مدینه حال و هوای غریبی دارد. چندی است که شهر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، مونس اشک و آه شده است و خاطره خنده و تبسم را از یاد برده است.
از آن هنگام که کاروان بزرگ حج ، از زیارت خانه خدا باز گشتهاند،هر لحظه سیمای ملکوتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله افروختهتر میشود و سرو بلندش، پس از یک عمر تلاش و پیکار، خمیدهتر. گویا در همین روزها پیک الهی برای او پیام آورده است که:
ای محمد: «تو میمیری، دیگر مردمان نیز میمیرند.» (زمر 30)
در حالی که دست بر شانه علی علیه السلام دارد، راهی «قبرستان بقیع» میشود، تا در واپسین لحظات، برای اسیران خاک، طلبِ آمرزش کند.
با قدمهایی شمرده، وارد «بقیع» میشود. با نگاهی مهربان یک یک قبرها را از نظر میگذراند و برایشان «فاتحه» میخواند.
سپس غرق در افکاری آشفته، ابروانش در هم گره میخورد و با نگرانی میگوید: فتنهها، همچون پارههای شب تیره، پیش میآیند، در حالی که پیوسته و متراکمند.
نگاهی به علی علیه السلام میافکند و میفرماید:
کلید گنجهای دنیا و آخرت را به من پیشنهاد کردهاند و مرا میان آن و ملاقات پروردگار مخیر ساختهاند.
اما من دیدار با خدا را برگزیدم.(1)
علیعلیه السلام پریشان میشود؛ چرا که دریافته است، پیامبر صلی الله علیه و آله آخرین لحظات حیات را تجربه میکند.
امّا این پیامهای آسمانی برای پیامبر صلی الله علیه و آله، نوید پایان رنجهاست. بیست و اندی سال، تلاش و پیکار و وقایع تلخ و شیرین آن، از برابر دیدگانش رژه میروند.
به یاد میآورد که چگونه بر سرش خار و خاشاک میریختند و پای نبوتش را با کینههای دیرینه میخلیدند.
دوران تلخ شِعب ابیطالب و نالههای جانگداز «سمیه» و «بلال»، در زیر خروارها عداوت و دشمنی، از خاطرش محو نمیشود.
امّا اینک، در آن سوی آسمانها، پیامبران و اولیاء، صف در صف، انتظار مقدمش را میکشند و ملائک به یُمن ورودش بهشت را آذین بستهاند.
فرشتگان دیدگان ملتمس خود را فرش راه او کردهاند و جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، چشم از زمین بر نمیدارند.
امّا در پس تمامی شادیها، غمی جانکاه در وجود پیامبر صلی الله علیه و آله شعله میکشد و بر چهرهاش هالهای از اندوه نشانده است. گویا در این دنیا، دل در گرو دلبندی دارد، که نمیتواند بدون او از این کره خاکی دل بر کند.
دلبندی که حاصل عمر اوست و تمامی رنجهای نبوّت را در دامان پر مهر و عطوفت او تحمّل کرده است.
گاه که سرمای تلخ و گزنده کفّار، قلبش را میآزارد، تنها حرارت دلربای این شاهکار عالم هستی،شکوفههای امید را در قلبش میپروراند و در جهان پر از تعفن و لجن زار کفر و شرک، تنها بوی بهشت را از او استشمام کرده است .
و در میان تمامی خاکیان، تنها او و چند تن دیگر از افلاکیان را مشاهده کرده است.
چگونه میتواند به عرش پرواز کند، اما پاره تن خود را در فرش، بیهیچ تکیهگاهی، یکه و تنها رها کند.
گردباد حوادث را میبیند، که پس از او فاطمهاش سلام الله علیها را در بر میگیرند و گُل وجودش را در تندباد ظلم و تعدّی پرپر میکنند.
از سوی دیگر، فاطمه چگونه بیپدر، در این ظلمتکده خواهد ماند. او که چشمان مهربانش با وجود پیامبر صلی الله علیه و آله، پیوندی ناگسستنی یافته است،چگونه میتواند پس از این، بر خاک سرد و تیره مرقد پدر بنگرد.
دل زهرا سلام الله علیها با قلب پیامبر صلی الله علیه و آله میتپد و روح و روان فاطمه سلام الله علیها آمیختهای از روح مقدس پیامبر صلی الله علیه و آله است.
اگر پیامبر صلی الله علیه و آله بمیرد، فاطمه سلام الله علیها هم میمیرد.
چندی پیش پیامبر صلی الله علیه و آله به فاطمه سلام الله علیها فرمود: دخترم! هر سال جبرئیل تمامی قرآن را یکبار برای من میخواند؛ اما امسال دو مرتبه آن را خواند.
فاطمه سلام الله علیها نگران و مضطرب پرسید: پدر؛ معنی این کار چیست؟!
دختر عزیزم؛ گویا امسال، آخرین سال زندگی من است.(2)
از آن هنگام، دیگر گل لبخندی بر گلزار چهره فاطمه سلام الله علیها نشکفت و آن چهره بشاش و زیبا به چهرهای افسرده و غمگین بدل شده است.
پی نوشت:
1ـ برخی سیرهنویسان اهل سنت میگویند: پیامبر صلی الله علیه و آله به همراه غلام خود، ابومویهبه به بقیع رفت. مثل ابناثیر در کتاب الکامل فیالتاریخ، ج2، ص318.
2ـ کشفالغمه، ابیالحسن اربلی، ج2، ص8، انتشارات کتابفروشی اسلامی