به مناسبت سال روز شهادت امام عسکری(ع)
شکوه در اسارت
دوره امامت امام حسن عسکری علیه السلام همزمان با قدرت ظاهری بنی عباس است؛ همان خلفایی که به تقلید هارون در نشان دادن نیروی خود بلندپروازی هایی داشتند. رخدادهایی که در عصر آن حضرت به وقوع پیوست، به نحو قابل توجهی از قدرت عباسیان کاست، به گونه ای که موالی و ترکان بر حکومت دست یافتند، اما این مسأله هیچ گاه فشار، شکنجه و آزار نسبت به امام و یارانش را کاهش نداد.
عباسیان همواره تلاش می کردند امام یازدهم شیعیان را در دستگاه حکومت وارد کنند تا پیوسته مراقب او باشند و او را از پایگاههای خویش و از یاران و پیروانش دور سازند، بنابراین، آن حضرت نیز همانند پدر بزرگوارش ناچار شد در سامرا اقامت کند و زیر نظر باشد.
ترس از حضور نور
سه سال از شش سال دوران اقامت امام عسکری علیه السلام ، در زندان سپری شد. هر چند حضور اجباری امام علیه السلام در محله «عسکر» شهر سامرا که شهرت عسکری را برایش به ارمغان آورد، نوعی زندان شمرده می شود؛ اما طاغوتیان به این مقدار بسنده نکردند و بارها حضرت را به زندانهای مخوف افکندند، بی آنکه حتی سبب آن کار را برای دیگران بیان کنند! بی تردید، این زندانها نتیجه مخالفت آن بزرگوار با چهار خلیفه عباسی (المستعین بالله، المعتزبالله، المهتدی بالله، المعتمدبالله) بود.
آن چه مسلم است آوردن حضرت عسکری علیه السلام به «سامرا» ـ مرکز خلافت عباسی در آن عصر- از جهاتی شبیه سیاست مأمون در آوردن امام رضا علیه السلام به شهر خود بود؛ زیرا این نزدیکی کنترل روابط امام با شیعیان و شناسایی شیعیانی را که در سر تا سر بلاد اسلامی مناسبات نزدیکی با امام خود داشته و خطری برای حکومت به حساب میآمدند، برای دستگاه حاکمه آسانتر میکرد، مدتی که امام در این شهر میزیست بجز چند نوبتی که به زندان افتاد به صورت یک شهروند عادی در آنجا حضور داشت و طبعاً رفتار وی زیر نظر کامل و محتاطانه حکومت قرار داشت؛ زیرا ائمه شیعه از جمله امام عسکری علیه السلام اگر از آزادی عمل برخوردار بودند مدینه را برای زندگی اختیار میفرمودند. از این رو اقامت طولانی ایشان در سامرا به جز نوعی بازداشت از طرف خلیفه با چیز دیگری توجیه پذیر نیست. این مسأله بخصوص به علت وجود شبکه منظم و متشکل شیعیان که از مدتها قبل شکل گرفته بود در نظر خلیفه از اهمیت فراوانی برخوردار بوده و موجبات نگرانی و وحشت او را فراهم میآورد که میبایست به نحوی کنترل میشد.
به همین جهت از امام خواسته بودند حضور خود را در سامرا مرتباً به اطلاع حکومت برساند چنان که طبق نقل یکی از خدمتکاران امام، آن حضرت هر دوشنبه و پنج شنبه مجبور بود در دارالخلافه حاضر شود. چنین حضوری گرچه ظاهراً احترام برای آن حضرت تلقی میشد ولی در واقع تنها وسیله کنترل او از نظر خلیفه بود، به طوری که یک بار موقعی که خلیفه برای دیدن صاحب البصره میرفت امام را نیز همراه خویش میبَرد و اصحاب امام تنها در طول راه خود را برای دیدن آن حضرت آماده میکنند. از این روایت بخوبی میتوان فهمید که در زندگی امام حداقل، دورانی وجود داشته که کسی را امکان دیدار مستقیم با آن بزرگوار در خانهاش نبوده است.
علی بن جعفر از حلبی نقلی میکند: در یکی از روزهایی که قرار بود امام به دارالخلافه برود ما در عسکر به انتظار دیدار وی جمع شدیم، در این حال از طرف آن حضرت توقیعی بدین مضمون به ما رسید:
«ألّا یسلّمنّ علیّ أحد و لا یشیر إلیّ بیده و لا یؤمی فإنّکم لا تؤمنون علی أنفسکم؛
کسی بر من سلام و حتی اشارهای هم به طرف من نکند؛ زیرا شما خودتان در امان نیستید».
این روایت بخوبی نشان میدهد که دستگاه خلافت تا چه حد روابط امام با شیعیانش را زیر نظر گرفته و آن را کنترل میکرده است. البته امام و شیعیانش در فرصتهای گوناگونی هم دیگر را ملاقات میکردهاند و سر پوشهایی نیز برای این تماسها وجود داشته است.
هیبت و جلالتی وصف ناپذیر
عبیدالله خاقان، وزیر معتمد عباسی با وجود تمام غروری که داشت، وقتی با حضرت عسکری ملاقات می کرد، به احترام آن حضرت برمی خاست و آن حضرت را بر مسند خود می نشانید. او همواره می گفت: در سامرا کسی را مانند آن حضرت ندیده ام. وی زاهدترین و داناترین مردم روزگار است. من پیوسته احوال آن حضرت را از مردم می پرسیدم. مردم را نسبت به او متواضع می یافتم. می دیدم همه مردم به بزرگواری اش معترفند و دوستدار او می باشند.
مرحوم کلینی در همین خصوص می نویسد:
امام عسکری علیه السلام را نزد «علی بن نارمش» زندانی کردند. درباریان به او سفارش کردند بر حضرت سخت بگیرد؛ ولی هنوز یک روز از زندانی شدن امام سپری نشده بود که وی چنان تحول یافت که از هیبت و عظمت امام چشم از زمین برنمی داشت. چندی بعد، المستعین، خلیفه عباسی، تصمیم گرفت حضرت را به قتل برساند. لذا به سعید دربان دستور داد امام علیه السلام را به سوی کوفه برده و در راه نابود سازد. این خبر میان شیعیان منتشر شد و ضمن نامه ای حضرت را از این تصمیم آگاه ساختند. امام در پاسخ آنان چنین نوشت: من از خدا خواستم این طاغوت را تا سه روز دیگر از میان بردارد. دعای امام به اجابت رسید و روز سوم ترکها المستعین را از خلافت برکنار کردند.
ابو هاشم جعفری می گوید: من همراه امام عسکری علیه السلام در زندان مهتدی بودم. حضرت به من فرمود: ابوهاشم، این طاغوت می خواهد امشب مرا به قتل برساند؛ اما عمر او در این شب، به پایان خواهد رسید. او فرزندی ندارد؛ ولی خداوند به من فرزندی عنایت خواهد کرد. بامداد روز بعد، خلیفه توسط ترکان به قتل رسید، ناآگاهان با معتمد بیعت کردند و ما سالم ماندیم.
وقتی «معتمد»، خلیفه عباسی، حضرت را همراه برادرش «جعفر» به زندان علی بن حزین فرستاد، پیوسته از حال وی می پرسید و علی بن حزین پاسخ می داد: روزها را به روزه و شبها را به عبادت می گذراند. معتمد روزی تصمیم گرفت امام علیه السلام را آزاد کند. علی بن حزین پیام معتمد را به حضرت ابلاغ کرد. حضرت از زندان بیرون آمد و منتظر ماند تا جعفر نیز به وی بپیوندد. علی بن حزین گفت: منتظر نمانید، تنها فرمان آزادی شما آمده است. امام فرمود: به معتمد بگو، من و جعفر با هم دستگیر شدیم و می دانی که اگر تنها برگردم، چه خواهد شد؟ این پیام سبب شد معتمد با آزادی جعفر نیز موافقت کند. صمیری می گوید: امام در حال بیرون رفتن این آیه را تلاوت فرمود: «اراده می کنند نور الهی را با دهانهاشان خاموش کنند، اما خداوند نورش را کامل می کند، هر چند کافران را ناخوشایند باشد.» (صف/61)
استاد شهید مطهری با اشاره به این شکوه و عظمت می نویسد: «وجود مقدس امام عسکری علیه السلام به جلالت و هیبت و رواء (حسن منظر) به اصطلاح، ممتاز بودند؛ یعنی اساساً عظمت و هیبت و جلالت در قیافه ایشان به نحوی بود که هر کس که ایشان را ملاقات می کرد، تحت تأثیر آن سیما قرار می گرفت قبل از اینکه سخن بگویند و او از علم ایشان چیزی بفهمد. وقتی سخن می گفتند، دریای مواجی شروع می کرد به سخن گفتن، دیگر تکلیفش روشن است...».
منبع:
کتاب «حیات فکری و سیاسی امامان شیعه»، رسول جعفریان.