دخترباهوش و مرد طمع کار
در یک روستایی کشاورزی زندگی می کرد که پول زیادی از پیر مردی قرض گرفته بود و باید هرچه زودتر به او پس می داد، کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند...
وقتی پیر مرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد معامله ای پیشنهاد داد. او گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهیش را خواهد بخشید...
دختر از شنیدن این حرف بوحشت افتاد! پیر مرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت: اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگ ریزه سفید و یک سنگ ریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد، اگر سنگ ریزه سیاه را بیرون بیاورد باید همسر من شود و بدهی بخشیده می شود و گر سنگ ریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست بامن ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر با ازدواج نشود باید پدر به زندان برود...
زمین آنجا پر از سنگ ریزه بود، پیر مرد خم شد و دو سنگ ریزه برداشت، دختر که چشم تیز بینی داشت متوجه شد که او دو سنگ ریزه سیاه برداشته است، ولی چیزی نگفت!
سپس پیرمرد از دختر خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
تصور کنید اگر شما آنجا بودید چه کار می کردید؟ چه توصیه ای برای آن دختر داشتید؟ اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنیم می بینیم که سه امکان وجودا داشت:
- دختر باید آن پیشنهاد را رد کند.
- هردو سنگ ریزه را در آورد و نشانن دهد که پیر مرد تقلب کرده است.
- یکی از آن سنگ ریزه های سیاه را درآورد و با پیر مرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد..!!
لحظه ای به این شرایط فکر کنید، هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جنبی نامیده می شود، معضل این دختر را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد. به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه می کردید؟
اما این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد:
دست خود را به داخل کیسه برد ویکی از آن سنگ ریزه را برداشت و به سرعت و بدون اینکه سنگ ریزه دیده شود وانمود کرد که از دستش لغزید و به زمین افتاده، پیدا کردن آن سنگ ریزه در میان سنگ ریزه های دیگر غیر ممکن بود. در همین لحظه دختر گفت: آه من چقدر دست و پا چلفتی هستم! اما مهم نیست؛ زیرا اگر سنگ ریزه دیگر را از کیسه درآوریم معلوم می شود که سنگ ریزه ای که در دست من افتاده چه رنگی بوده...!
و چون سنگ ریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، سنگ ریزه گم شده سفید باشد...
پیر مرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به ناچار پذیرفت و دختر نیز وانمود کرد که از این نتیجه حیرت کرده است، نتیجه ای که صد در 100 به نفع آنها بود...
- همیشه یک «راه حل» برای مشکلات پیچیده و جود دارد.
- این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
- همه شما می توانید سرشار از «افکار و ایده های مثبت و تصیم های عاقلانه باشید.