نیمه دیگر
آهسته می شوید یگانه همسرش را
با آب زمزم آیه های کوثرش را
آهسته می شوید غریب شهر یثرب
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود
می شوید امشب نیمه های دیگرش را
آهسته می شوید یگانه همسرش را
با آب زمزم آیه های کوثرش را
آهسته می شوید غریب شهر یثرب
پشت و پناه و تکیه گاه و یاورش را
تنها کنار نیمه های پیکر خود
می شوید امشب نیمه های دیگرش را
"بنی آدم اعضای یک پیکرند"
آنچه از من خواستی با کاروان آورده ام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم فتنه می بارید و من
بی پناهان را بدین دارالامان آورده ام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدین جا با فغان آورده ام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ویرانه شام ار نپرسی خوش تر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
ازبرایت دامنی اشک روان آورده ام
عطشان ترین و خسته ترین رودها ،فرات
واکن گره ز بغض دل خویش، یا فرات
زان ظهر آتش و عطش و خون سخن بگو
هستم به درد و داغ دلت آشنا، فرات
ای ردّ دردهای زلال، اشک ماندگار
بر چهره ی بلا زده ی کربلا، فرات
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
کجایید ای شهیدان خدایی | بلاجویان دشت کربلایی | |
کجایید ای سبکبالان عاشق | پرندهتر ز مرغان هوایی | |
کجایید ای شهان آسمانی | بدانسته فلک را درگشایی | |
کجایید ای ز جان و جا رهیده | کسی مر عقل را گوید کجایی | |
کجایید ای درِ زندان شکسته | بداده وامداران را رهایی | |
کجایید ای درِ مخزن گشاده | کجایید ای نوای بینوایی | |
در آن بحرید کاین عالم کف اوست | زمانی بیش دارید آشنایی* | |
کف دریاست صورتهای عالم | ز کف بگذر اگر اهل صفایی | |
دلم کف کرد کاین نقش سخن شد | بهل نقش و به دل رو گر ز مایی | |
برآ ای شمس تبریزی ز مشرق | که اصلِ اصلِ اصلِ هر ضیایی |
مولانا در دیوان شمس
زد پرچــــــم حریـــــت آن رهبـــــــر آزادی
در کرببلا با صـــــــد زیـــــب و فــر آزادی
این درس به دنیا داد از مدرســـــــۀ مردی
کز قتل نمی رســــــد، هر پیـــــــکر آزادی
من بار ستـــــم را کی ، بر دوش کشم بال
این رســـــم روا نبــــود در کشـــور آزادی
بگذار شــود مقطوع ، رگ های گلوی من
کز قطـــع رها سازم ، هر حــــــنجر آزادی
اشتباه می کنند بعضی ها
کبوترهای مکه تشنه بودند